۳– قاعدهٔ بقای نیرو (فُرس) و توان (انرژی). بنابراین قاعده نه تنها، مادّه، کم و بیش نمیگردد؛ بلکه نیرو و توان هم قابل زیادت و نقصان نمیباشد.
۴– قاعدهای که در واقع نتیجهٔ سه اصل سابقالّذکر بوده و عبارتست از اینکه که جریان امور جهان، برطبق قوانین ثابت و لایتغیّری صورت میپذیرد که همهٔ آنها از جمله واجبات بوده و هیچیک از ممکنات نیست و بدین جهة هیچگونه تخلّفی در آن قوانین راه ندارد.
نتیجهٔ کلّی حاصل از این اصول آنست که این جهان، دستگاه خودکاریست مانند کارخانهٔ پارچه بافی (مثلاً) که مقدار معیّنی ابریشم و پنبه برای آن مهیّا بوده و در آن بکار رفته و بشکل منسوجات درمیآید و بعد، آن منسوجات فرسوده شده دوبارهٔ رشتهها پنبه گردیده و سپس باز بشکل منسوجات میافتد و با این جریان همواره دور میزند و بهمان ترتیبی که دارد، همیشه در گردش میباشد؛ بیآنکه چیزی بر آن افزوده یا از آن کاسته شود و بنابراین مقدّمات، جریان کلیهٔ امور جهان، برطبق یک سلسله قوانین معیّن و ثابتی واجب و اجباری بوده و اختیاری در کار نیست. این را هم در اصطلاح (جبر علمی) مینامند.
جبریکه از قسمت عمدهٔ مربوط باین موضوع در اشعار منسوب بخیام استنباط میشود قابل انطباق با طرز اول و مذهبی آن بوده و نمونهٔ بارز و کامل آن، رباعی ذیل است:–
«می میخورم و هر که چو من اهل بود، | می خوردن من بنزد او سهل بود. | |||||
می خوردن من حق ز ازل میدانست؛ | گر می نخورم علم خدا جهل بود». |
گرچه برخی از دانشمندان، این رباعی را اصیل و از خیام ندانسته و گفتهاند که اسلوب آن آخوندی است؛ یعنی بشیوهٔ بیان طلاّب علوم دینی ساخته شده و بسبک خیام نمیرود؛ ولیکن، رباعی مذکور، در اغلبی از نسخ قدیم و جدید و خطّی و چاپی رباعیات خیام درج شده و چون پیداست که در مقام معارضه با معاندان متعصّب گفته شده؛ انشاء آن بزبان حال آنان، دلیل عیب و نقص و عدم اصالت آن نبوده؛