پرش به محتوا

برگه:ModireMadrese.pdf/۳۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

بود که اول کار اینقدر سخت گیری نشان بدهم ?... که یک سیاهی از ته جادهٔ جنوبی پیدا شد. جوانک بریانتنین زده بود. از کوتاهی‌اش شناختم و حرکاتی که در راه رفتنش بود. مسلماً او هم مرا میدهید ولی آهسته‌تر از آن میآمد که یک معلم تأخیر کرده جلوی مدیرش می‌آید. جلوتر که رسید حتی شنیدم که سوت میزد. آهنگ یکی از همین رقص‌های فرنگی را. مسلماً از این فاصله مرا میدید. دیگر حتی لنگر بزرگ روی کراواتش را هم میدیدم که تکان نمیخورد و بسینه‌اش چسبیده بود. فکر کردم «لابد همین یک کراوات را دارد.» اما بی انصاف چنان سلانه سلانه می‌آمد که دیدم هیچ جای گذشت نیست. اصلا محل سنگ هم بمن نمیگذاشت. داشتم از کوره در میرفتم که یک مرتبه احساس کردم تغییری در رفتار خود داد و تند کرد. دگمه‌های کتش

را بست و نگاهش بمن دوخته شد. مثل اینکه سری هم تکان داد. «خوب بخیر گذشت.» و گرنه خدا عالم است چه اتفاقی می‌افتاد. حداقل این بود که میرفتم تو و در دفتر را روی خودم می‌بستم که وقتی آمد اصلا مرا نبیند.. سلام

۳۰