پرش به محتوا

برگه:ModireMadrese.pdf/۱۶۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
مدیر مدرسه
 

که این کتک را باید باو میزدم. خیس عرق بودم و دهانم تلخ شده بود. تمام فحشهائی که می‌بایست بآن مردکه دبنگ میدادم و نداده بودم در دهانم رسوب کرده بود و مثل دم مار تلخ شده بود. «آخر چرا مرا باین روز انداختی ? سگ هاری بجان بچهٔ مردم افتاده! اصلا چرا زدمش ؟ چرا نگذاشتم مثل همیشه ناظم میدانداری کند که هم کار کشته‌تر بود و هم خونسردتر. مرا چه به حفظ ناموس بچه‌های مردم ? مگر مرا برای نگهبانی از پایین تنهٔ بچه‌ها مدیر مدرسه کرده بودند ? مدرسه‌ای وسط بیابان یا هر جای دیگر و فصل بهار و شاشها کف کرده، چه تو باشی چه هر خر دیگر، چه فرقی می‌کند ? لابد پسرک حتی با دختر عمه‌اش هم نمی‌تواند بازی کند. لابد توی خانواده‌شان دخترها سر ده دوازده سالگی باید از پسرهای همسن رو بگیرند. «خیال می‌کنی با این کتک کاری یک درد بزرگ را دوا می‌کنی احمق ! آخر چرا او را زدی? بتو چه ? آنهم عجب زدنی ! بگو کشتن!... نکند عیبی کرده باشد؟...» و یکمرتبه بصرافت افتادم که بروم ببینم چه بلایی سرش آورده‌ام. بلند شدم و یکی

۱۶۵