این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۰۷ —
۳۷۷– ب
شکست عهد مودت نگار دلبندم | برید مهر و وفا یار سست پیوندم | |||||
بخاکپای عزیزان که از محبت دوست | دل از محبت دنیا و آخرت کندم | |||||
تطاولی که تو کردی بدوستی با من | من آن بدشمن خونخوار خویش نپسندم | |||||
اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی | هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم | |||||
بیار ساقی سرمست جامِ بادهٔ عشق | بده برغم مناصح که میدهد پندم | |||||
من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا | پدر بگوی که من بیحساب[۱] فرزندم | |||||
بخاکپای تو سوگند و جان زنده دلان | که من بپای تو در مردن آرزومندم | |||||
بیا بیا صنما کز سر پریشانی | نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم | |||||
بخنده گفت که سعدی ازین سخن[۲] بگریز | کجا روم که بزندان عشق دربندم؟ |
۳۷۸– ط
من با تو نه مرد پنجه بودم | افکندم و مردی آزمودم | |||||
دیدم دل خاص و عام بردی | من نیز دلاوری نمودم | |||||
در حلقهٔ کارزارم انداخت | آن نیزه که حلقه میربودم | |||||
انگشت نمای خلق بودم[۳] | و انگشت بهیچ برنسودم | |||||
عیب دگران نگویم اینبار | کاندر حق خویشتن شنودم | |||||
گفتم که برآرم از تو فریاد | فریاد که نشنوی چه سودم؟ | |||||
از چشم عنایتم مینداز | کاول بتو چشم برگشودم | |||||
گر سر برود فدای پایت | مرگ آمدنیست دیر و زودم | |||||
امروز چنانم از محبت | کاتش بفلک رسید و دودم |