این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
–۲۱–
خرد افسر شهریاران بود | خرد زیور نامداران بود.. | |||||
کسی کو خرد را ندارد ز پیش | دلش گردد از کرده خویش ریش.. | |||||
توانا بود هرکه دانا بود | بدانش دل پیر برنا بود | |||||
برنج اندر آری تنت را رواست | که خود رنجبردن بدانش سزاست |
و جای دیگر فرماید:
بیاموز و بشنو ز هر دانشی | بیابی ز هر دانشی رامشی | |||||
ز خورد و ز بخشش میاسای هیچ | همه دانش و داد دادن بسیچ | |||||
دگر با خردمند مردم نشین | که نادان نباشد بر آئین و دین | |||||
که دانا ترا دشمن جان بود | به از دوست مردی که نادان بود. |
و نیز فرماید:
هنرمند با مردم بی هنر | بفرجام هم خاک دارد بسر | |||||
ولیکن از آموختن چاره نیست | که گوید که دانا و نادان یکیست؟ |
و ازین قبیل چند صد بلکه چند هزار بیت است، و از هر گونه حقایق و معارف و احساسات لطیف و نکات دقیق هر چه بخواهی در شاهنامه فراوان است از مذمّت دروغ، و محسّنات راستی، و لزوم حفظ قول و وفای عهد و مشاوره با دانایان و بردباری و حزم و احتیاط و متانت، و قبح خشم و رشک و حسد و حرص و طمع و شتابزدگی و عجله و سبکسری، و فضیلت قناعت و خرسندی و بذل و بخشش و دستگیری فقرا، و ترغیب بکسب نام نبک و آبرومندی و عفو و اغماض و سپاسداری و رعایت حقّ نعمت، و احتراز از ننگ و عیب و جنگ و جدال و خونریزی غیر لازم