برگه:IranDarZamanSasanian.pdf/۶۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

شنید، که خسرو از او بدگمان شده، و یکی از افسران زیردست او را وادار به کشتنش کرده است؛ پس شرایط احتیاط را بجا آورد و گردن از زیر پیمان خسرو کشید ۱. خسرو در این وقت مبتلای اسهال شد، و امر داد که او را به تیسفون بازگردانند، تا ترتیبی برای جانشینی خود بدهد. شیرین و دو فرزندش مردان‌شاه و شهریار هم با او بودند و خسرو قصد داشت مردان‌شاه را جانشین خود گرداند چون کواذ ملقب به شیرویه، که پسر خسرو از مریم دختر قیصر بود و ظاهرا مقام ارشدیت داشت، از واقعه استحضار یافت، مصمم شد، که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل نیروی کشور گشنسب‌اسپاذ ۲، که بنا بر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود، به یاری او کمر به میان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید، که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیگر از بزرگان نیز به شیرویه پیوستند، از جمله شمطا پسر یزدین و نیوهرمزد ۳فرزند پاذگوسپان مردان‌شاه که خسرو او را بقتل آورده بود ۴. پس به فرمان شیرویه «قلعه فراموشی» را گشودند. جماعتی بسیار از زندانیان سیاسی نجات یافته، از هواخواهان شیرویه شدند.

پس شیرویه خود را پادشاه خواند. همان شب نگاهبان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بودند، بیرون رفتند و پراکنده شدند، و سپیده- دم از هر سو این بانگ برخاست: «کواذ شاهنشاه!». خسرو، هراسان و بیمناک، پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد، ولی او را یافته دستگیر کردند و در خانۀ، که موسوم به کذگ‌ی هندوگ «خانه هندو» بود، و انبار گنج محسوب می‌شد، جای دادند. ساکن این خانه مردی مهرسپند نام بود.



۱-رک ص ۴۶۸، یادداشت ۵؛ طبری، ص ۱۰۰۶ و ما بعد، نلدکه، ص ۲۹۹. و ما بعد و ص ۳۰۱، یادداشت ۴.

۲-طبری اسپاذگشنسب Aspadh-Gushnasp نوشته است.

۳-تاریخ بی‌نام گویدی؛ طبق طبری نام او مهرهرمزد بود.

۴-بالاتر ص ۴۷۱.