خارقالعادهای فرسوده بود، با دهان تمام باز نفس میکشید، و دوتا دستمال ظریف زنانه به زیر یخهٔ نیم تنهٔ خود گذاشته بود. سیاح بر خلاف انتظار افسر، به جای اینکه در بارهٔ ماشین اطلاعاتی بخواهد، گفت: «این لباسها برای جاهای گرمسیر بسیار کلفت است.» افسر گفت: «همینطور است!» و برای شستن دستهای خود که به روغن و چربی آلوده شده بود به طرف تشتی که از پیش آماده کرده بودند رفت: «ولی این لباسها مظهر میهن است، ما نمیخواهیم پیوند با میهنمان را از دست بدهیم.» در حال به گفتهٔ خود افزود: «به این دستگاه نگاه کنید»، و در حالیکه دستهای خودرا با پارچهٔ سفیدی خشک میکرد ماشین را نشان میداد. «تاکنون به کاردستی حاجت بود ولی از این ببعد دستگاه خودش تنها کار میکند.» سیاح برای تأیید سرش را تکان داد و در پی افسر براه افتاد. افسر برای اینکه به خود دلگرمی بدهد و فکر سیاح را نیز قبلا برای پیشآمدهای ناگوار آماده کند گفت: «البته گاهی اتفاق میافتد که ماشین عیب