محکوم ما از روی زخمهای بدنش آنرا کشف میکند. مسلماً این کار بزرگی است و برای انجام آن محکوم شش ساعت وقت لازم دارد. آنگاه دارخیش جسم محکوم را سوراخ سوراخ میکند و بدرون گودال میاندازد. جسم با صدای خفیف در آب مخلوط با خون و پنبه فرو میافتد. دیگر حکم اجرا شده است و ما، – من و سرباز – مشغول بخاک سپردن جسد میشویم.»
سیاح با دقت تمام به سخنان افسر گوش داده بود، دستها را در جیب نیم تنه خود فرو کرده به کار ماشین مینگریست. محکوم نیز بیآنکه چیزی سر دربیاورد نگاه میکرد. برای پیروی از حرکت نامنظم سوزنها اندکی خم میشد. در این موقع سرباز به اشارهٔ افسر پیراهن و شلوار محکوم را از پشت با کارد جر داد. لباسهای محکوم پائین افتاد. محکوم که بفکر پوشاندن خود بود خواست خم شود و لباسهای خود را که بطرف پائین میلغزید بالا بکشد ولی سرباز او را بلند کرد و آخرین تکه رختش را از تنش بدر آورد. افسر ماشین