مزاحم ما نشود.
دیگری گفت: کسی پیش کوراوغلو بفرستیم ببینیم حرف آخرش چیست. پول و زمین هر چقدر میخواهد، بدهیم و آشتی کنیم. «حسنپاشا» نیز در این مجلس بود. او حاکم توقات بود. همان کسی بود که حسنخان به خاطر او چشمان علی کیشی را درآورده بود. حسنپاشا دست راست خان بزرگ بود.
در مهمانیهای خودکار همیشه سر سفره مینشست و هنگامی که خودکار کسالت داشت، بر سر بالین او چمباتمه میزد و راست یا دروغ خود را غمگین نشان میداد. فوت و فن قشون کشی را هم میدانست. تک تک آدمهای قشون مثل سگ از او میترسیدند و مثل گوسفند از بالادستهای خود اطاعت میکردند.
غرض، حسنپاشا در مجلس خودکار بود و هیچ حرفی نزده بود. خودکار پیشنهاد همه را شنید و عاقبت گفت: هیچکدام از این پیشنهادهای شما آشوب چنلی بل را علاج نمیکند. اکنون گوش کنیم ببینیم حسنپاشا چه میگوید.
خانها و امیران در دل به حسنپاشا فحش و ناسزا گفتند. آخر خانها و امیران و بزرگان همیشه به جاه و مقام یکدیگر حسودی میکنند. آنها آرزو میکنند که نزد خان بزرگ عزیزتر از همه باشند تا بتوانند با آزادی و قدرت بیشتری از مردم باج و خراج بگیرند و بهتر عیش و عشرت کنند.
حسنپاشا بلند شد، تعظیم کرد و زمین زیر پای خودکار را بوسید و گفت: خودکار به سلامت باد، من سگ کی باشم که مقابل سایهی خدا