در آری بدهی به من؟
اولدوز حواسش بیشتر پیش عروسکها و جانوران بود و به حرفهای طاووس کمتر گوش میدادم؛ بنابراین زودتر از یاشار دید که عروسک سخنگو صداشان میزند. عروسک جلدش را انداخته بود و دیگر کبوتر نبود. اولدوز نگاه کرد دید یاشار بدجوری پکر است.
گفت: یاشار بیا برویم پایین. عروسک سخنگو صدامان میکند.
طاووس را بدرود گفتند و پر کشیدند و رفتند پایین. طاووس تا آن لحظه دمش را بالا نگهداشته بود و از جاش تکان نخورده بود که مبادا پای زشتش دیده شود. وقتی دید بچهها میخواهند بروند، گفت: خوشآمدید. امیدوارم هر جا که رفتید فراموش نکنید که از زیبایی من تعریف کنید.
- ✵ آشنایی با سارا و دیگر عروسکها
عروسک سخنگو دستی به سروصورت اولدوز و یاشار کشید و از جلد کبوتر درشان آورد. عروسک ریزهای قد یک وجب روی سنگی نشسته بود. عروسک سخنگو به او گفت: سارا، دوستان من اینها هستند، اولدوز و یاشار.
یاشار و اولدوز سلام کردند. سارا پا شد. بچهها خم شدند و با او دست دادند.
سارا گفت: به جشن ما خوشآمدهاید. من از طرف تمام عروسکها