مادربزرگم، شراب مردافکن، پدرخواندهام، ماهی نمکسود و گوشت گاو قورمه بوده است. مادر خواندهام از دیگران شأن و شوکتش زیادتر و اسمش آبجو کفآلود بود.
حالا که از نسب و خانوادهٔ من اطلاع یافتی آیا مرا بشام دعوت میکنی؟
فاستوس - عوضش دعا میکنم تو را از حلق آویزان کنند، زیرا اگر زنده باشی هر چه در این خانه غذا باشد خواهی خورد.
شکمخوارگی - پس بهتر اینست که تو هم بدست ابلیس خفه شوی.
فاستوس - خفهشو. تو کیستی ششمی؟
تنبلی - من را تنبلی میخوانند. من روی ریگهای آفتابدار ساحل دریا بدنیا آمدهام و تاکنون همانجا خوابیده بودم تو بمن زحمت بزرگی دادهای که مرا باینجا کشاندی. به شکمخوارگی و مالپرستی بگو مرا بخانه ببرند زیرا دیگر اگر خونبهای پادشاهی را هم بمن بدهند یک کلمه هم صحبت نخواهم کرد.
فاستوس - تو کیستی که آخر از همه ایستادهای؟!
شهوتپرستی- مرا میفرمائید؟ حرف اول اسم من «ش» است.
ابلیس - همه اکنون برگردید به جهنم. (خارج میشوند) حالا فاستوس بگو بدانم، این نمایش را چگونه یافتی.
فاستوس - واقعاً غذای روح بود.
ابلیس - به، در جهنم انواع و اقسام مسرات و تفریحات فراهم است.