و از وی هزار مرد بیرون آید فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود و از عقب یک دختر بیش نداشت و شاهنامه بنظم همی کرد و همه امید او آن بود که از صلهٔ آن کتاب جهاز آن دختر بسازد بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد و الحق هیچ باقی نگذاشت و سخن را بآسمان علیین برد و در عذوبت بماء معین رسانید و کدام طبع را قدرت آن باشد که سخن را بدین درجه رساند که او رسانیدهاست در نامهٔ که زال همی نویسد بسام نریمان بمازندران در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد
یکی نامه فرمود نزدیک سام | سراسر درود و نوید و خرام | |||||
نخست از جهان آفرین یاد کرد | که هم داد فرمود و هم داد کرد | |||||
وزو باد بر سام نیرم درود | خداوند شمشیر و کوپال و خود | |||||
چمانندهٔ چرمه هنگام گرد | چرانندهٔ کرگس اندر نبرد | |||||
فزایندهٔ باد آوردگاه | فشانندهٔ خون ز ابر سیاه | |||||
بمردی هنر در هنر ساخته | سرش از هنر گردن افراخته |
من در عجم سخنی بدین فصاحت نمیبینم و در بسیاری از سخن عرب هم چون فردوسی شاهنامه تمام کرد نساخ او علی دیلم بود و راوی ابودلف و وشکر (؟) حیی قتیبه که عامل طوس بود و بجای فردوسی ایادی داشت نام این هر سه بگوید
ازین نامه از نامداران شهر | علی دیلم و بودلف راست بهر | |||||
نیامد جز احسنتشان بهرهام | بگفت اندر احسنتشان زهرهام | |||||
حیی قتیبه است از آزادگان | که از من نخواهد سخن رایگان | |||||
نیم آگه از اصل و فرع خراج | همی غلطم اندر میان دواج |
حیی قتیبه عامل طوس بود و اینقدر او را واجب داشت