خلاصه تاریخ و کارنامه بشری این است:
این جهان بر مثال مرداری است | کرکسان گرد او هزار هزار | |||||
این مر آن را همی زند مخلب | آن مر این را همی زند منقار | |||||
آخرالامر جمله برخیزند | وزهمه باز ماند این مردار[۱] |
نبردی دائمی و شکاری همیشگی همه میخواهیم و میکوشیم و نمیدانیم چه میخواهیم و برای چه میخواهیم و بعشق چه دائما میکوشیم و میجنگیم.
چاره
اکنون که ارضاع جهان و سرنوشت آدمی معلوم شد انسان چکند نخست شوپنهاور مثل فردوسی راجع بلذات جزئی و ناپایدار گوید:
ز شادی که فرجام آن غم بود | خردمند را آز آن کم بود |
و این قطعه را از لردبایرون شاعر معروف انگلیس نقل مینماید که گوید
مسراتی را که در ایام حیات دیدهٔ یکیک بشمار
و روزهائی را که از چنگال غم رها بودهٔ حساب کن
آنگاه بدان که هرچه بودهٔ و هرچه شدهٔ یک چیز از همه بهتر است و و آن نبودن است.[۲]
حال باید دید که برای نبودن چه تدبیر باید کرد؟ ایا خودکشی چاره درد است؟ هرگز؛ زیرا که انتحار اظهار علاقه مفرط است بزندگانی. شخصی که خود را میکشد منکر حیات نیست متنفر از درد و گریزان از رنج است ؟دلبستگی فوق العاده دارد. از حیات خود صرفنظر میکند اما از خواهش حیات دست برنمیدارد از آنجا که خودکشی نشانهٔ خودخواهی است که شخص میخواهد خود را از آلام فارغ کند از این سبب خودکشی منفور عقلا و مردود حکما است و هر شارعی و هر حکیمی در رد و تحریم آن کوشیده است
بعقیده شوپنهاور اراده مرک ندارد تعین و تشخص افراد در معرض تغیر و فناست لکن خواهشی که او را صورت انسانی داده است باقی است[۳]
مرگ عبارت است از تبدیل لباس چنانکه خواب وقفهٔ مختصری است برای تجدید قوی. پس مرک طبیعی یا خودکشی انسان را از بلای حیات و آلام تولد و تعیش در این جهان خلاصی نخواهد بخشید، بلکه چون در ارضای خواهش