لیاقت و شایستگی مرا ندیده و دیگری را بجای من گزیده چرا لا اقل احترامات مرا درخور مقامی که از من ربودهاند بجا نیاورده درصدر مجلس جایم ندادهاند!
دلم میخواست روی سخن پیوسته با من بوده تا آنچه در نظر داشتم از غمگساری و تملق و طریق معالجه و شرح محرومی از حضور و هزاران مطلب دلنشین دیگر با رئیس خود میگفتم و در ضمن حال در درون خود خلاف هرچه را بزبان جاری میکردم میپنداشتم.
بدقت در باطن خودیش نگریسته دیدم قبلهٔ آمالم مال و مقام است و هیچ نعمتی را از این دو بیشتر نمیخواهم و در عین حال از دیگران که مال و مقام دارند منزجر و متنفرم. دریافتم که هرچه تمنا و آرزو میکنم بضرر غیر تمام میشود ولی نفع خود را چندان عظیم و بسزا میدانم که منافع دیگران را نبوده میانگارم.
برخوردم که از غیبت و تحقیر رفقا لذتی خاص میبرم و از یک مضمون بکر ولو آنکه شالودهٔ حیات یکی را واژگون کند نمیگذرم.
بالاخره دیدم هرچه خوبان همه دارند من تنها دارم!...
از این مشاهده صورت حضار و معنی کلمات عوض شد و مثل آنکه خود شریک جرم و هم حاکم قضایا باشم غریزهٔ عطوفت و عفو و اغماضم بر سایر احساسات فائق آمده زنجیرهای بغض و کین که جانم را درهم میفشرد اندکی سست شد.
از آنروز ببعد دست از گریبان خود برنداشتم دنبالهٔ تفتیش و کاوش خاطر خویش را گرفته و هر لحظه کشفی میکنم و تازهای مییابم. تماشای عجیبی است که هرگز تمامی ندارد. میل داشتم اگر میسر بود در خاطر دیگران نیز بتماشا بروم ولی متاسفانه در دلها جز بروری صاحبدل گشوده نمیشود. گرچه ناچار سایرین هم مثل من یا قدری بهتر یا بدترند. بعلاوه اگر تمام عمر به تماشای خود اشتغال بورزم وقتم کفاف نمیدهد. در تماشا چرا حریص و آزمند باشم!
لکن چون هیچ لذتی بیرنج نمیشود این مشغولیات نیز خالی از زحمت نیست باید آنقدر قوت نفس داشت که بتوان شکل گریه خود را روبرو دید و در آن خیره نگریست نه آنکه فورا صورتی زیبا ولی ساختگی بر آن گذارده و زشتی واقعی را بزیبائی دروغی تبدیل کنیم.
در عوض؛ هزاران مشکل بر من آسان شد و معاملاتم با روزگار ملایم و راحت گشته یعنی هر جا زشتی و پلیدی میبینم چون میدانم که از آن زشتتر هم در وجود خود دارم سختگیری نمیکنم و میبخشم. م. حجازی