این برگ همسنجی شدهاست.
آنخواجه که دیروز من و تو میگفت | وز کبر سخن بطاق ابرو میگفت | |||||
بر کنگرهٔ سراش یک فاختهٔ | امروز نشسته بود کوکو میگفت |
این کوزه چو من عاشق زاری بودست | و اندر طلب روی نگاری بودست | |||||
این دست که در گردن او میبینی | دستی است که در گردن یاری بودست |
ای وای بر آندل که درو سوزی نیست | سودازدهٔ مهر دلافروزی نیست | |||||
روزیکه تو بی عشق بسر خواهی برد | ضایعتر ازان روز ازان روزی نیست |