دزدیدهاند او را در محیطهای اشرافیت دروغینی که بر مبنای تمدن رفاه و مصرف بنا شده است محصور کردهاند تا دلزده از سیاست و سرخورده از مردم، عین کرمی در پیلهای آنقدر بتند تا شیره جانش تمام بشود. رفاه نسبی روشنفکران نوعی جانشین رفاهی است که مأمور کمپانی در حوزههای استعماری برای خود فراهم کرده بود.
۵- و این جوریها که شد روشنفکر ایرانی مالیخولیایی میشود یا هروئینی یا پر ادا یا مدرنیست یا دیوانه یا غربزده، و به هر صورت از اثر افتاده، و تنها مصرفکننده مصنوعات معنوی و مادی غرب و نه سازنده چیزی که مردم بومی بتوانند مصرف کنند. به این دلیل است که او کم کم همهایدهآلهای روشنفکری را فراموش میکند و از نظر اجتماعی بیخاصیت میشود و ناچار عقیم میشود.
۶- اما چون به همۀ این دلایل روشنفکر ایرانی در محیط بومی خود تحقیر میشود، و ناچار ناراضی است، پس در جستجوی روزگار بهتری هم هست. درست است که فعلاً جرأت عمل ندارد و میترسد؛ اما حتی گربه به حد اعلای ترس که رسید، پنجه در صورت پلنگ خواهد انداخت. و این روشنفکر که خود خدمتگار پلنگ درنده قدرت حکومتها است، ناچار باید فهمیده باشد که او را چگونه رام باید کرد یا از اثر باید انداخت.
۷- بخصوص که روشنفکران سلب حیثیت شده که در جوار حوزه اصلی حکومت بسر میبرند به قاعده کودکانه «اوسموز» مشخصات روحی خود را به حکومت تزریق میکنند. یعنی ترس و بیعرضگی و تنبلی و رفاهدوستی را و این بده بستان روحی درست در همان راهی