این برگ همسنجی شدهاست.
۱۸۶
چو پیر سالک عشقت بمی حواله کند | بنوش و منتظر رحمت خدا میباش | |||||
گرت هواست که چون جم بسرّ غیب رسی | بیا و همدم جام جهان نما میباش | |||||
چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان | تو همچو باد بهاری گره گشا میباش | |||||
وفا مجوی ز کس ور سخن نمیشنوی | بهرزه طالب سیمرغ و کیمیا میباش | |||||
مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ | ||||||
ولی معاشر رندان پارسا[۱] میباش |
۲۷۵ | صوفی گلی بچین و مرقّع بخار بخش | وین زهد خشک را بمی خوشگوار بخش | ۲۷۲ | |||
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه | تسبیح و طیلسان بمی و میگسار بخش | |||||
زهد گران که شاهد و ساقی نمیخرند | در حلقهٔ چمن بنسیم بهار بخش | |||||
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان | خون مرا بچاه زنخدان یار بخش | |||||
یا رب بوقت گل گنه بنده عفو کن | وین ماجرا بسرو لب جویبار بخش | |||||
ای آنکه ره بمشرب مقصود بردهٔ | زین بحر قطرهٔ بمن خاکسار بخش | |||||
شکرانه را که چشم تو روی بتان[۲] ندید | ما را بعفو و لطف خداوندگار بخش |