اوحدی مراغه‌ای (غزلیات)/ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو

از ویکی‌نبشته
اوحدی مراغه‌ای (غزلیات) از اوحدی مراغه‌ای
(ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو)
  ای آنکه، نیست جز بر یار انتعاش تو بس می‌خروشد آن سخن دل‌خراش تو  
  زرقی همی فروشی و شهری همی خری دخل گزاف بنگر و خرج بلاش تو  
  گویی که: دین پرستم و دنیا پرست نه وانگه ز بیست خواجه فزون‌تر معاش تو  
  بر روی راه این دو سه حیوان، به راستی کمتر ز دام نیست دم دانه‌پاش تو  
  گه راز خود ز خلق بپوشیده‌ای، ولی روی زمین پرست ز تشویق فاش تو  
  فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟ کامروز قرض‌دار شد از بهر آش تو  
  با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ کاری نمی‌رود ز بباش و مباش تو