| | | | | | |
|
آن فروغ دیده و آن راحت دل میرود |
|
رخت بردارید، همراهان، که محمل میرود |
|
|
کاروان مشکل رود بیرون، کز آب چشم من |
|
جمله را خر در خلاب و بار در گل میرود |
|
|
ای که دیدی قتل من در پای آن سرو سهی |
|
شحنه را ز این فتنه واقف کن که: قاتل میرود |
|
|
مردمان گویند: هرچه از دیده رفت از دل برفت |
|
نی، که بر جایست نقش یار و مشکل میرود |
|
|
حق به دست ماست گر بر نیکوان عاشق شویم |
|
و آنکه این را حق نمیداند به باطل میرود |
|
|
منزل اندر جان ما دارد غم او بعد ازین |
|
خرم آن جانی که با جانان به منزل میرود |
|
|
در غمش دیوانه خواهد شد ز فردا زودتر |
|
آنکه امروزش همی بینم که عاقل میرود |
|
|
باز گردیدم که بنشینم به هجر او، ولی |
|
هر کجا میآیم آن صورت مقابل میرود |
|
|
آشکارا آب چشم اوحدی دیدی که رفت |
|
این زمان بینش که پنهان خونش از دل میرود |
|