آمدیم بر سر »نفوذ یا هنایش سخن« :راستست که ما چون دیدیم گروهی به یک برخاسته گرویدهاند در پیش خود خواهیم گفت» :اگر گفته هایش راست نبودی اینان به او نگرویدندی«. ولی این در جاییست که بدانیم انگیزه دیگری درمیان نبوده .درباره باب ما نیک میدانیم که آن تکان مردم نتیجه باوری بوده که به امام زمان داشته و چشم براه پیدایش او میدوختهاند .وگرنه سید باب سخنانی نگفته که به مردم تکانی دهد.
آنگاه «نفوذ» دلیلی نا روشنست .من از شما می پرسم :اگر چند تن به یک برخاسته بگروند نفوذ شمرده خواهد شد؟! .آیا صد تن بَسَست؟! .هزار تن بَسَست؟! .آنگاه در چند زمان؟! .در ده سال ،در صد سال؟!.
پس از همه اینها» :نفوذ» چیزیست که سپس دانسته خواهد شد .یک برخاسته در روز نخست چه دلیل میدارد؟ .کسی برخاسته دعوی فرستادگی میکند و مردم نمیدانند که آیا «نفوذ» پیدا خواهد کرد یا نه؟ .چه کنند؟ .آیا بایستند تا ببینند چه خواهد بود؟.
آنگاه باب و بها هشتاد سالست برخاسته اند و امروز شما شماره تان بیش از چند هزار نیست. اگر شما اینرا »نفوذ« میشمارید پس غلام احمد قادیانی نیز که در هند برخاسته راستگو بوده. زیرا او نیز دعوی کرده و شریعتی گزارده و پایداری نموده و پیروانش بیشتر از شماست.
من از همه اینها میگذرم .چنین انگاریم که کسی برخاست و دعوی پیغمبری کرد و شریعتی گذاشت و پایداری نشان داد و گروهی به او گرویدند ولی ما چون نزدیک رفتیم و سخنان او را شنیدیم دیدیم سخنان پوچی است» :بسم اﷲ الفرید الفرادذی الافراد…« آیا باز توانیم او را پذیرفت؟!…
اینها را که میگفتم در میانه ،سخن مرا میبریدند و گاهی آواره و گاهی شهاب به گفته هایی میپرداختند .ولی من رشته گم نکرده باز دنباله آنرا میگرفتم ،و چون پایان پذیرفت ،باز به سخنان پرتی پرداختند و چنین پرسیدند» :پس شما خودتان نشان راستگویی را چه میدانید؟.«. گفتم :من نوشته های میرزا ابوالفضل را خواندهام .ایرادهایی که به مسلمانان درباره معجزه گرفته و از قرآن دلیلها آورده راستست .ولی آنچه خود او درباره نشان های راستگویی نوشته )که این چهار چیز باشد(پذیرفتنی نیست .ولی من هنوز درآن باره چیزی نمیدانم .شما که مرا «دعوت» میکنید باید بگویید با چه چیز راستگویی نقطه اولی[۱] و جمال مبارک[۲] را بدانم .گفتند» :ما که میگوییم نمیپذیرید« .گفتم :نپذیرفتنی است که نمیپذیرم.
آنشب نیز بدینسان گذشت .یکشب دیگر میرزا جواد جورابچی که تبریزی و آشنا می بود مرا میهمان خواند ،و چون رفتم آواره نیز آمد و من در آنجا دانستم که میزبان بهاییست .در آنجا دیگر من سخنی نگفتم و آواره نیز دم درکشیده به «تبلیغ» نپرداخت.