رفته بودید. با شما گفتگوی بسیار لازم دارم. بمحض مراجعت، با تلفن با من سخن رانید». من بیرون آمده تلفونی پیدا کرده با او سخن راندم، گفت: «بیایید در بازار، پستو[۱] دکان فلان سقطفروش[۲] آنجا منتظر شمایم».
من چون رفتم و در آنجا او را دیدم گفت: «میجر ادموند رئیس اداره سیاسی انگلیس از قزوین به تبریز آمده میخواهد شما را ببیند. همین اکنون بروید او را ببینید و چون بیرون آمدید باز بیایید تا با هم گفتگو کنیم». چون پافشاری مینمود من از بازار درآمده و برای آنکه بازجویان را از پشت سر خود دور گردانم به درشکهای نشستم و به کنسولخانه انگلیس رفتم. در آنجا میجر ادموند و کپتن گرد (که او نیز از کارکنان سیاسی انگلیس میبود) مرا پذیرفتند و گفتگو آغاز گردید. دانسته شد داستان اینست که چون نیروی سرخ بلشویکها[۳] تا قفقاز پیش آمده و از آنسوی در گیلان میرزا کوچک خان با آنان همدست شده بود، انگلیسیان درباره خیابانی بدگمان شده اند که مباد آنکه این نیز درفش[۴] بلشویکی افرازد، و چون خیابانی خواست خود را آشکار نمیگفت، میجر ادموند به تبریز آمده که حال اینجا را از نزدیک ببیند و بسنجد، و خواست او که از سخنانش فهمیدم این میبود که اگر تواند ما یا دسته دیگری را به زیان خیابانی برانگیزد و او را براندازد، و اگر چنان کاری نشدنیست[۵]٬ با خود خیابانی به گفتگو پردازد و با او پیمانی پدید آورد. این بود پس از آنکه شُوند[۶] آمدن خود را به تبریز با زبان سادهای باز نمود و چنین گفت: «من شنیدهام شما دارای دسته ای هستید که با خیابانی دشمنی مینمایید. می خواهم بپرسم: آیا شما توانید، اگر کمکی هم دولت کند، با خیابانی به نبرد برخیزید و او را براندازید؟.». گفتم: شما چون با زبان بسیار ساده پرسیدید من نیز با زبان بسیار ساده پاسخ میدهم. ما چنان کاری نتوانیم. زیرا نخست همراهان ما بیشترشان بازاریند و توانای زد و خورد و پیکار نمیباشند. دوم ما دسته خود را همانروز نخست خیزش خیابانی پراکندیم و سود ما در همان میبوده سوم چون خیابانی بنام آذربایجان برخاسته ما دوست نمیداریم در این خیزش با او به نبرد پردازیم. با خشنودی این سخنان مرا شنید. سپس چیزهایی نیز من ازو پرسیدم و همه را پاسخ گفت: با خشنودی از هم جدا شدیم. از همانجا دوباره به سراغ کربلایی حسین آقا رفتم و چگونگی را گفتم. از گفته من ناخشنودی نموده گفت: «از رئيس الوزراء تلگراف رمزی به من رسیده که اگر شما بتوانید با خیابانی به نبرد برخیزید و جنبشی از خود نمایید، دولت هر اندازه پول بخواهید به شما خواهد رسانید. آنگاه از بیرون دستههای سواره به یاری شما خواهد آمد». گفتم: چنانکه به
میجر ادموند گفتهام ما چنان کاری نتوانیم.