بنام پاک آفریدگار جهان
۱) خانواده ما
خانوادهٔ ما در تبریز خانواده ملایی بوده است .از نیایانم نامهای چند تن را میدانم .پدرم حاجی میرقاسم ،پدر او میراحمد ،پدر او میرمحمدتقی ،پدر او میرمحمد بوده. میرمحمد و میرمحمدتقی و میراحمد هر سه عنوان ملایی و پیشوایی داشتهاند. آقا میراحمد یکی از علمای نام آور میبوده که در هُکماوار و قَراملک و آن پیرامونها ،مردم همه پیروی ازو می کردهاند .مسجدی در هُکماوار ساخته که هم اکنون برپاست و بنام او مسجد آقا میراحمد خوانده میشود .چنانکه شنیدهام او مرد بسیار فروتن و افتاده میبوده و با مردم مهربانی و غمخواری بسیار مینموده. هنگامیکه من بچه بودم با آنکه سی سال از زمان مرگ او گذشته بود ،هنوز یاد او در میان مردم میبود و همیشه نام او را از زبانها می شنیدم و داستانها از مهربانی و غمخواری او با مردم گفته می شد .مرگ او در سال ۱۲۸۷ (قمری) بوده.
پس از مرگ او پسر بزرگترش میرمحمد حسین جای او را می گیرد .ولی برای درس به نجف میرود و سالها در آنجا درس می خواند و از شاگردان سید حسین کوکمری (مجتهد بنام آنزمان) که در کتابهای یادش هست، میبوده ،و چون درس را به پایان رسانیده میخواهد به تبریز باز گردد ،در همان روزها بدرود زندگی میگوید.
پسر کوچکترش که پدر من بوده ،نخست زمانی درس خوانده و سپس در بازار به بازرگانی می پردازد و از ملایی دوری میگزیند .از اینرو «مسجد و محکمه موروثی» تهی میماند .پدرم آرزومند می بود که فرزندی پیدا کند که جانشین پدرش گردد ،و اینست هر پسری که زاییده میشود آنرا «میراحمد» مینامد و نامزد جانشینی میگرداند. ولی این پسرها یکی پس از دیگری در میگذشته و مایه دلتنگی خانواده میگردیده ،من «میراحمد» چهارم بودم که چون روز چهارشنبه هشتم مهر هزار و دویست و شصت و نه ( ۱۴صفر (۱۳۰۸زاییده شده ام ،مرا نیز به آن جانشینی نامزد گردانیده و اینست با ارجمندی که کمتر فرزندی را تواند بود، بزرگم میگردانیدهاند .عمههایم مرا جانشین پدرشان دانسته رفتارِ بسیار پاسدارانه می کرده اند .مادرم مرا از رفتن به کوچه و درآمیختن به بچگان دیگر بلکه از پرداختن به بازی هم باز میداشته.