او را به بیم انداختهام و علیاری کسی نیست که کینه این نشست را نکشد و به او آزاری نرساند. او پاس مرا نگه داشته چیزی نمی گفت. ولی پیدا میبود که میترسید. من برخاسته گفتم: «برادر دوستی با من این زیانها را دارد. میخواستی با من دوستی نکنی». ولی او به روی خود نیاورد و مرا پاسدارانه راه انداخت.
تیفوس و تیفوئید تا پایان سال (بلکه پس از آن نیز کار خود را میکرد و خانه ما را نیز بیآسیب نگذاشت. یکی از برادرانم با یکی از خواهرزادگانم با برخی از خویشان گرفتار بیماری شدند و بدی این بود که در آن کوی پزشک یافت نمیشد. در آن هنگام که پزشکان سرگرم میبودند کار دشواری میبود که به هکماوار بیایند. ولی دو تن از ایشان فخرالاطباء و دکتر سید محمد خان جوانمردی نمودند و آن راه دور را آمدند که نه تنها مزدی نگرفتند پول درشکه را نیز خود دادند. اینها برخی بهبود یافتند. پس از آنها مادرم تیفوس گرفت و او چاره نپذیرفته بدرود زندگی گفت که مرا بسیار افسرده گردانید. پس از مرگ پدرم این مادر ما را بزرگ گردانیده رنجهای بسیار کشیده بود. آنگاه او را در برابر سختیها پشتیبان من بودی. آنهمه آزارها که از ملایان و دیگران دیده بودم هر زمان رنجهای بسیار کشیده که با حال افسرده بخانه بازگشتمی او حال مرا دریافته با زبان مادری دلداریها میدادی. در مرگ او نیز اشکها از دیدههای من روان گردید.
۲۹) آغاز رنجش با خیابانی
چون سال ۱۲۹۷ در آغازهای بهار همچنان گرسنگی و بیماری در میان میبود. سپس گرفتاری دیگری آغاز یافت، و آن اینکه عثمانیان رو به آذربایجان آوردند. روسیان که اینجا را تهی گزارده بودند آنان خواستند. پرکنند. یکدسته از سپاه ایشان بر سر ارومی و سلماس رفت که با آسوریان جنگ کند و دسته دیگر یکسره به تبریز آمد. اینان به دموکراتها بدبین میبودند و از روز نخست بدبینی و دشمنی نشان دادند.
خیابانی و نوبری چاره را در خاموشی و کنارهگیری دیدند. ولی بدخواهان ایشان که فرصت یافته به عثمانیان پیوسته بودند خاموش ننشستند و این بود یکماه کمابیش نگذشت که عثمانیان خیابانی و نوبری را با حاجی محمد علی بادامچی دستگیر گردانیده از تبریز بیرون فرستادند.
از این پیشامد نیروی دموکراتها از میان رفت. عثمانیان هرکجا میرسیدند «اتحاد اسلام» پدید میآوردند. دولت عثمانی که افزاری در دست آلمان میبود، او نیز به نوبت خود اسلام را افزار گردانیده بود. در تبریز هم کسان بسیاری را خواندند و حزبی پدید آوردند. بسیاری از