گفت: «سخنی هست میخواهم در تنهایی به شما بگویم». گفتم برویم در باغ گام زنیم[۱]. چون رفتیم چنین به سخن پرداخت: «یک نشست بهایی هست که من چند بار رفته ام، سخنان بسیار شیرین می گویند. بهتر است یکروز با هم برویم». دانستیم که به بهاییان گرایش پیدا کرده. گفتم: روزی را برگزینید و به من آگاهی دهید. یکروز یکشنبه که مدرسه بسته می بود با هم رفتیم، سپس دانستم که خانه منیر دیوان می بوده که یکی از مبلغان بنام بهایی شمرده می شد و ما چون رسیدیم تنها مینشست. میرزا اسماعیل خان گفت: این استاد ماست می خواهد با شما گفتگو کند. منیر دیوان خشنودی نموده خواست به سخنی پردازد، گفتم: من تاریخ دین شما را بسیار خواندهام و نیازی به سخن از آن باره ها نیست. من تنها برخی پرسشها می دارم که به آنها پاسخ دهید و من می خواهم دو شرطی با شما کنمː
نخست آنکه هم پرسش من و هم پاسخ شما ساده باشد که «شرح و مقدمه» نخواهد.
دوم، هم پرسش و هم پاسخ نوشته شود.
همه اینها را پذیرفت و میرزا اسماعیل خان مداد و کاغذ بدست گرفت که پرسش و پاسخ را بنویسد.
گفتم: «نخست می پرسم: «علت تجدید نبوت چیست؟!. یک پیغمبر که آمده چرا دوباره دیگری بیاید؟!..»
گفت: «چون یک نبی که می آید شریعتی موافق آنزمان می گذارد و سپس که زمان تغییر می یابد باید یکی دیگر برخیزد و شریعتی نوین مطابق اقتضای زمان بگزارد.»
گفتم: «پس به عقیده شما هر شریعتی باید مطابق زمان باشد».
گفت: «البته»
گفتم: «آیا نقطه اولی؟[۲] نبی بوده یا امام ؟! ..»
در اینجا به یک پاسخ درازی پرداخت در این زمینه که «اینها اصطلاحات مردم است، در نزد خدا همه مظاهر یکی هستند».
گفتم: «از زمینه سخن بیرون نروید. مقصودم آنست که نقطه اولی شریعتی آورده یا نه؟.. گفت: «آری.
گفتم: «پس بهتر است شریعت او را بسنجیم که آیا مطابق زمان بوده یا نه؟..
گفت: بسنجید.
گفتم: «کتابش را بدهید تا کمی بخوانیم و آگاه گردیم و بسنجیم.
گفت: «ما کتاب او را نمیداریم.
گفتم: «بفرست از خانه «احباب»[۳] بیاورند».
گفت: « هیچکس نمیدارد».