این جوری بود که پامان را کنار کشیدیم. گذشته از اینکه سیمین را هم جور دیگری رنجانده بود. ولی همایون با هوش بود. به هوش یک بازاری یا دلال و برای روز مبادا به هر کس احتیاج داشت. و دیده بود که ما آدمهای بیتوقعی هستیم و پر منفعت. وتنها دلخوش به اینکه احتراممان را نگهدارند والخ… به هر صورت جنسی بودیم که به دهانش مزه کرده بودیم این بود که باز تلفن و دعوت و اصرار در رفت و آمد و فهمید که به این قلم چیزی دارد چاپ میشود. و سفارش به فلان ناشر که کار چاپ شده را بخرد. وخرید و این بود سرگذشت سرگذشت کندوها که در ۴۰۰ نسخه در آمده بود و ابن سینا چکی خریدش به هزار تومن آن وقت همایون با همین رشوه یک کار دیگر از این قلم خواست. اینکه بنشیند و چیزی درباره گاندی بنویسد. مقالهای؛ که در مجموعهای در خواهد آمد از مردان خود ساخته به قلم خواجه نوری و جمالزاده و تقیزاده و شفق و دیگر بزرگان. باقی پخت و پز بعدها کشف شد. یعنی وقتی مجموعه در آمد. در اوان امر همایون همینقدرش را بروز داده بود که جمالزاده درباره پدرش مینویسد و تقیزاده درباره سید جمال الدین اسد آبادی و از این قبیل. و همین کافی بود که این قلم خودش را نخود توی آش نکند. اما هیهات که آدمی کود است و چاره نیست وقتی با یک کناس نشست و برخاست کنی دست کم بوش را خواهی گرفت. گویا لازم به یاد آوری نیست که وقتی کتاب درآمد، باز چه دعواها بود میان من و صاحب این قلم از من که مگر نمیدانستی آزموده را تجربه کردن… و از او که: بیا! خواستی خودت را در نسخ فراوان به رخ خلق بکشی. در بیست هزار