این برگ نمونهخوانی نشده است.
۹۲
در سایه روشن اتاق بکوزه آب که روی رف بود خیره شده بودم. بنظرم آمد تا مدتی که کوزه روی رف است خوابم نخواهد برد –یکجور ترس بیجا برایم تولید شده بودکه کوزه خواهد افتاد، بلند شدم که جای کوزه را محفوظ کنم، ولی بواسطه تحریک مجهولی که خودم ملتفت نبودم دستم را عمداً بکوزه خورد، کوزه افتاد و شکست، بالاخره پلکهای چشمم را بهم فشار دادم، اما بخیالم رسید که دایهام بلند شده بمن نگاه میکند مشتهای خود را زیر لحاف گره کردم، اما هیچ اتفاق فوقالعادهای رخ نداده بود. در حالت اغما صدای در کوچه را شنیدم، صدای پای دایهام را شنیدم که نعلینش بزمین میکشید و