رویش بکشم، روی کاغذ خطوط اصلی آنرا ضبط کنم،– همان خطوطی که ازین صورت در من مؤثر بود انتخاب بکنم.– نقاشی هرچند مختصر و ساده باشد ولی باید تأثیر بکند و روحی داشته باشد، اما منکه عادت به نقاشی چاپی روی جلد قلمدان کرده بودم حالا باید فکر خودم را بکار بیندازم و خیال خودم یعنی آن موهومی که از صورت او در من تاثیر داشت پیش خودم مجسم بکنم، یک نگاه بصورت او بیندازم بعد چشمم را ببندم و خطهائی که از صورت او انتخاب میکردم روی کاغذ بیاورم تا باین وسیله با فکر خودم شاید تریاکی برای روح شکنجه شدهام پیدا بکنم– بالاخره در زندگی بیحرکت خطها و اشکال پناه بردم.
این موضوع با شیوه نقاشی مرده من تناسب بخصوصی داشت– نقاشی از روی مرده– اصلاً من نقاش مردهها بودم. ولی چشمها، چشمهای بسته او، آیا لازم داشتم که دوباره آنها را بهبینم، ایا بقدر کافی در فکر و مغز من مجسم نبودند؟
نمیدانم تا نزدیک صبح چندبار از روی صورت او نقاشی کردم ولی هیچکدام موافق میلم نمیشد، هرچه میکشیدم پاره میکردم– از اینکار نه خسته میشدم و نه