یخهاش باز و سینه پشم آلودش دیده میشد– ریش کوسهاش را که از زیر شال گردن بیرون آمده بود میشد دانهدانه شمرد، پلکهای ناسور سرخ و لب شکری داشت. یک شباهت دور و مضحک با من داشت، مثل اینکه عکس من روی آینه دق افتاده باشد– من همیشه شکل پدرم را پیش خودم همین جور تصور میکردم، بمحض ورود رفت کنار اطاق چنباتمه زد– من بفکرم رسید که برای پذیرائی او چیزی تهیه بکنم– چراغ را روشن کردم رفتم در پستوی تاریک اطاقم، هر گوشه را وارسی میکردم تا شاید بتوانم چیزی باب دندان او پیدا بکنم– اگر چه میدانستم که در خانه چیزی بهم نمیرسد، چون نه تریاک برایم مانده بود و نه مشروب– ناگهان نگاهم به بالای رف افتاد– گویا بمن الهام شد، دیدم یک بغلی شراب کهنه که بمن ارث رسیده بود– گویا بمناسبت تولد من این شراب را انداخته بودند– بالای رف بود، هیچوقت من باین صرافت نیفتاده بودم، اصلاً بکلی یادم رفته بود، که چنین چیزی در خانه هست– برای اینکه دستم به رف برسد چهارپایهای را که آنجا بود زیر پایم گذاشتم ولی همینکه آمدم بغلی را بردارم ناگهان