حسن خان بار دیگر در استراباد سپاهیانی گرد آورد و باشرف رفت و شیخعلی خان هم با او روبرو شد و جنگ درگرفت. پس از چند روز جنگ شیخعلی خان درصدد شد نخست استراباد را بگیرد تا محمد حسنخان پناهگاهی نداشته باشد و با همه لشکریان خود از راه ساحل به استراباد رفت. محمد حسنخان هم از راه خیابان رهسپار استراباد شد و در ناحیه کلباد بهم رسیدند، چنانکه یک فرسنگ در میانشان فاصله بود. سرانجام جنگ در کنار دریا درگرفت و چون نتیجه نداد محمد حن خان باستراباد و شیخعلیخان از کلباد باشرف رفت.
محمد حسن خان پس از رسیدن باستراباد کس بخراسان فرستاد و ولی خان و نجف خان سرکردگان کردان شادلو را بخود خواند و ایشان با ده هزار سوار بیاری او رفتند. سپس سبزعلیخان شامبیاتی را که در سفر آذربایجان با او بود و در دشت قبچاق ازو رو برگردانده بود دوباره با خود یار کرد. سبب اعتراض سبزعلی خان از محمد حسن خان این بود که محمد ولی خان دولو که نزد محمدحسنخان مقرب بود پدر سبزعلیخان را کشته بود و وی از ترس جان خود از محمد حسنخان روبرگردان شد.
محمد حسنخان بار دیگر بدینگونه خود را برای جنگ با شیخعلی خان زند آماده میساخت.
سر انجام محمد حسن خان
آخرین بار که محمد حسن خان در استراباد تهیه برای جنگ با شیخعلی خان زند دید از تفنگچیان استرابادی و جماعت کرایلی و حاجی لر و کفشلر و کتول هفت هشت هزار تن گرد آورد و سپس محمد ولی خان و برادرانش و عمزادگان حسین خان دولو را بمشاورت جمع کرد و در نهان بسبزعلیخان گفت چون من از مجلس مشاوره بیرون رفتم تو ببهانهٔ خون پدر محمد ولیخان را بکش.
بدینگونه ببهانهای از مجلس بیرون رفت و سبزعلیخان با غلامان خود محمد ولی خان و صادقخان و گروهی از سران یخاریباش را کشتند. پس ازین واقعه محمد حسن خان با هجده هزار سوار و پیاده بجنگ شیخعلیخان رفت و در بیرون شهر اشرف جنگ درگرفت. پس از زد و خوردهای بسیار نخست کردان خراسانی شکست خوردند و بخراسان گریختند. محمدحسنخان چندی با پیادگان خود ایستادگی کرد و چون یارای برابری نداشت از راه خیابان گریخت و سپاهیان شیخعلی خان هم دنبالش میکردند. در میان راه پل شکستهای پیش آمد و چون گذشتن همهٔ مردم از آن پل ممکن نبود محمد حسن خان در کنار پل فضایی را دید که در میان جنگل درخت نداشت و بدنجا تاخت اما پای اسبش در گل فرو رفت.