پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۶۶۰
 

شب چهارشنبه را که با آن سختی بپایان رسانیدیم بامدادان از خواب برخاستیم و قزاقان هر هشت تن را بیک زنجیر بسته بودند بیرون میبردند و چون آنان را برمیگردانیدند هشت تن دیگری را میبردند. حاجی ملک‌المتکلمین و برادرم قاضی بخوردن تریاک عادت میداشتند برای هر دو تریاک آوردند. و چون اندکی گذشت دوتن فراش برای بردن ملک و میرزا جهانگیرخان آمدند و ایشان را از قطار بیرون آورده بگردن هر یکی زنجیردستی (شکاری) زده گفتند: «برخیزید بیایید» گویا هر دو دانستند که برای کشتن میبرندشان. ملک دم در با آواز دلکش و بلند خود این شعر را خواند:

  ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما بر بارگه عدوان آیا چه رسد خذلان  

این را خوانده پا از در بیرون گذاشت. ما همگی اندوهگین گردیدیم و این اندوه چند برابر شد هنگامیکه دیدیم آن دو فراش زنجیرهایی را که بگردن ملک و میرزا جهانگیرخان زده و ایشان را برده بودند برگردانیده در جلو اطاق بروی دیگر زنجیرها انداختند و ما بیگمان شدیم که کار آن بیچارگان به پایان رسیده.

در این هنگام بود که برای نخستین بار گفتگو میانه گرفتاران آغاز گردید. حاج محمدتقی از برادرم پرسید: دیشب که شما را بردند کجا رفتید و بازگشتید؟.. برادرم گفت: ما را نزد لیاخوف بردند که میخواست ماها را ببیند. خود سخنی نگفت ولی شاپشال که پهلویش می‌بود بمیرزاجهانگیرخان شماتت نموده گفت: «من جهود زده‌ام؟...»[۱] سپس سرکرده‌ای که ما را برده بود راپورت گفتار مرا در قزاقخانه به لیاخوف داد، و چون ما را برگردانیدند بیگمان بودیم هر سه را خواهند کشت. کنون نمی‌دانم چرا مرا بکشتن نبردند؟!.

این داسنانیست که آقا میرزا علی‌اکبرخان یاد می‌کند و ما آنرا از هر باره راست میشماریم. مامونتوف نیز می‌نویسد: «سرگذشت این دو تن بسیار ساده بود. امروز ایشان را بباغ بردند و پهلوی فواره نگاه داشتند. دو دژخیم طناب بگردن ایشان انداخته از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد و اینزمان دژخیم سومی خنجر بدلهای ایشان فرو کرد مدیر روزنامه را هم بدینسان کشتند.»[۲]

در جای دیگر مینویسد: «من بشاپشال ژنرال آجودان شاه گفتم: سرکی مارکویچ نام این دو تن مدیر روزنامه و ناطق که بکیفر رسانیدند چه بود؟.. گفت: صور اسرافیل مدیر روزنامه و ملک‌المتکلمین را میپرسید؟ گفتم. آری. گفت: «شاه پافشاری داشت که بایشان کیفر دهد. ولی دیگران را در بند نگاه خواهند داشت تا مجلس آینده باز شود..».


  1. شاپشال چنان‌که پاولویچ ایرانسکی نوشته از تیره «کارایم» میبوده ولی در ایران او را جهود شناخته بودند و در صور اسرافیل نیز او را جهودزاده می‌خواند.
  2. دانسته نیست کدام مدیر روزنامه را میگوید.