پرش به محتوا

برگه:TarikhMashrouteh3.pdf/۲۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
تاریخ مشروطهٔ ایران
۸۵۰
 

به تماشای رزمگاه ایستاده بود. سواران و سربازان گلوله‌باران به سنگرهای خطیب تاختند. مجاهدان به جنگ درآمده از همه سنگرها به جلوگیری کوشیدند. ولی در برابر آن آتش ایستادگی نتوانستند. خواه و ناخواه سنگرها را رها کرده به سوی شهر پس کشیدند و بسیاری از ایشان آماج تیر شده به خاک افتادند. سواران تا باغ‌های خطیب بلکه تا خود آبادی پیش آمده آن پیرامون را فراگرفتند. مجاهدان پراکنده و پریشان تا چهار بخش (یکی از کوی‌های تبریز) پس نشستند. کم‌کم خبر در شهر پراکنده شده آشفتگی در کارها پدید آمد. مجاهدان دست و پا گم کرده ندانستند چه باید کرد، و چون گلوله پیاپی رسیده سواران همچنان پیش می‌آمدند کسانی در آنجا هم جای ایستادن نمی‌دیدند.

در چنین گیر و داری ناگهان سردار با یک تن نوکر اسب‌تازان خود را به آنجا رسانید و بی آنکه به گریختگان پردازد و یا در جایی درنگ کند همچنان پیش رفت و با آنکه گلوله پیاپی میریخت درنگ ننموده اسب تاخت، و چون به جایی رسید که دولتیان پدیدار شدند از اسب پایین آمده خود را به باغی کشیده و دیواری را سنگر کرده یک‌تنه به جنگ پرداخت و تو گویی سپاهی به جنگ درآمده در اندک زمانی جلو تاخت را بست. یکه‌تازان از دولتیان که راه شهر را باز دیده گام به گام شلیک‌کنان پیش می‌آمدند در نخستین تیر یکی از ایشان را از پا درآورد. سپس فرصت نداده دیگری را پهلوی او خواباند. پشت سر هم چند تن را به خاک انداخت. سواران کار را سخت دیده بایستادند و هر چند تن به پشت دیواری درآمده به پیکار پرداختند. در این میان کسانی از دلیران مجاهدان سردار را در راه دیده از پشت سر او به رزم برگشته بودند. از جمله یارمحمدخان کرمانشاهی و حسن کرد هر یکی از ایشان هم سنگری گرفته جانبازانه به جنگ درآمدند، و از این گوشه و از آن گوشه به گلوله‌باران پرداختند. نیز گرجیان خود را رسانده به بمب‌اندازی برخاستند. همچنین از سوی خیابان یک‌دسته به یاری شتافتند. تا دیری جنگ سختی برپا و دولتیان که فیروزانه پیش آمده و خود را تا کنار شهر رسانیده بودند به‌آسانی باز پس نمی‌گردیدند. از این سو مجاهدان سخت‌ترین جانفشانی را می‌کردند. خود سردار، آن میکرد که شایسته نامش می‌بود. سواران خواه و نخواه پس نشستند و مجاهدان خود را به سنگرها رسانیدند. در این میان توپچی نیز گلوله‌افشانی آغاز کرد. نمیدانم این خون‌ریزی چند ساعت کشید. این می‌دانم دولتیان پس از فیروزی شکست یافتند و با همه پافشاری و دلیری که از خود نمودند جلو شکست را نتوانستند گرفت، و پس از کشته‌شدن انبوهی، دیگران چاره جز گریختن ندیدند. به گفته روزنامه انجمن چندان به تنگی افتاده بودند که بیشتر ایشان تفنگ و فشنگ را ریخته جان به در می‌بردند.

این خود شگفت بود که ستارخان در چنان هنگامی خود را به رزمگاه رسانید. در این باره حاج‌محمدعلی بادامچی چنین می‌گوید: آن روز من پیش ستارخان بودم. چون جنگ برخاست او با دوربین خطیی را می‌پایید. یک‌بار دیدم بانگ برآورد: «بچه‌ها را