این سخنانی بود که از سردستگان میتراوید و با زبان واعظان بمردم گفته میشد. این معنایش بکنار نهادن «شریعت» میبود. ولی واعظان و یا بسیاری از دیگران این را نمیفهمیدند و نافهمیده بزبان میآوردند. اینان بمشروطه و قانون دلبستگی پیدا کرده آنرا میخواستند ولی از شریعت نیز چشم نپوشیده بودند.
اما پیشنمازان که این زمان با مشروطهخواهان همراهی مینمودند و تلگراف برای طلبیدن قانون اساسی بتهران میفرستادند، بیشتر ایشان معنی مشروطه را نمیفهمیدند و دلبستگی هم بآن نمیداشتند. چون این زمان حاجی میرزا حسن و دیگر مجتهدان از میان رفته و میدان برای اینان باز شده بود از آن خشنود میبودند، و همینکه رو آوردن مردم را بسوی خود میدیدند بسیار شادمان میگردیدند و هر چه آنان میخواستند بکار میبستند. آن تلگرافها را آزادیخواهان مینوشتند و اینان بیآنکه معنی درست مشروطه و قانون اساسی را بدانند، تنها برای آنکه در ردهٔ علما شمرده شوند آنرا مهر میکردند.
امروز شادروان ثقةالاسلام نیز بتلگرافخانه آمد، و او نیز سخنانی بدینسان گفت: «مقصود از قانون اختراع شرع تازهای نیست. قانون شریعت محمدیه منسوخ نمیشود و جز حججالاسلام و علمای اعلام کسی حق ندارد در آن باب دخالت کند، در این باب قانون نوشته نخواهد شد. احکام شرعیه همانست که هست و تا انقراض عالم مستمر خواهد شد. آنچه ملت میخواهد و وکلای ملت در تحت نظارت حججالاسلام تهران میخواهند برای آن قانونی گزارند قانون سیاسی و ملکی است. از قبیل تعیین حقوق سلطنت و تشخیص حدود حکام و قرار دولت با دول خارجه و منع تقلبات و تعدیات و حفظ حقوق تبعه ایران و مالیات و غیره که در این باب حججالاسلام تهران نیز با علما و وکلای اطراف سعی بلیغ دارند که اگر در آن باب نیز امری راجع بشریعت مطهره باشد با شریعت تطبیق نمایند...»
این با آنچه اندیشه پیشروان آزادی - بویژه اروپادیدگان ایشان میبود جدایی میداشت. این همانست که گفتیم آخوند خراسانی