چون بایستی سردستگان اوباشان گرفته شوند و صنیع حضرت و مقتدر نظام و دیگران پنهان شده بودند، تنها حاجی معصوم نامی از آنان دستگیر گردید. بدینسان آشوب میدان توپخانه پایان پذیرفت. لیکن این زمان یک گرفتاری دیگری پدید آمد، و آن اینکه اوباشان که گریزان و نهان می بودند، شبها بیرون آمده هر که را مییافتند میزدند و لخت میکردند، و چون پشتشان بشاه و پیرامونیان او گرم میبود، و مجللالسلطان پیشخدمت شاه نگهداری و پشتیبانی از آنان دریغ نمیگفت، بی باکانه بهر سیاهکاری برمیخاستند. چنانکه بهاءالواعظین را که یکی از نمایندگان مجلس می بود کتک زده سر و رویش را بخستند، و در شب چهارشنبه هفدهم دیماه (۳ ذیحجه) هشت تن از آنان بخانه فریدون زردشتی که یکی از بازرگانان میبود، رفته و آن بیچاره را بیدار گردانیده نخست پانصد و شصت تومان پولش را گرفته و سپس در برابر چشم زنش با قمه او را کشتند. پیدا میبود که کشندگان همان اوباشان میباشند. از آن سوی شیخ محمود بورامین رفته در آنجا آسوده می زیست. رویهمرفته دیده میشد که دربار بکیفر دادن اوباشان گردن نگزارده، و پیمان او در این باره جز فریب نمیبوده. از شهرها در این باره تلگراف میرسید و در مجلس نیز گفتگو میرفت، ولی نتیجه نمیداد.
گرفتاری سردستگان اوباش و کیفر ایشان در این میان چون رنجش مردم از محمد علیمیرزا فزونتر گردیده زبانها ببدگویی باز می بود، (بویژه با پیشآمد ساوجبلاغ که خواهیم آورد)، و روزنامههای تهران، بویژه مساوات، در پرده دری اندازه نمیشناختند و آشکاره سخن از برداشتن شاه میراندند، و داستان لوی شانزده را یاد می کردند، عضدالملک رئیس ایل قاجاریه و شعاعالسلطنه برادر شاه ترسیدند که بفرجام کار، پادشاهی از خاندان قاجار بیرون رود، و بدست و پا افتاده، چگونگی را بمحمدعلمیرزا باز نمودند. عضدالملک آشکاره باو گفت پادشاهی با رنجش بی اندازه مردم نشدنیست، و فرجام رفتار بدخواهانه او را با مجلس روشن گردانید. این گفتهها در محمدعلیمیرزا هناییده او را واداشت که بار دیگر با مجلس دوستی و آشتی نماید و از آزادیخواهان