افتاد که گفته میشد با خط خود شاه بوده، که به تنکابن برای پسران سپهدار نوشته و بآنان دستور داده که مردم را بآشوب برانگیزند. رویهم رفته در هیچجا از راهزنی و دزدی جلو نمی گرفتند، و چنانکه در جای خود خواهیم آورد در همین روزها بود که نایب حسین کاشانی فرصت بدست آورده بگرد آوردن پیروان و همدستان پرداخت.
یکی از نویسندگان اروپایی که این هنگام در تهران میزیسته این داستان را نوشته چنین میگوید: «آنچه بیک اروپایی شگفت می نماید آنست که با نبودن هیچگونه جلوگیری، نه خون ریخته میشد و نه آشفتگی در کارها رخ میداد. مردم بیکبار خودسر میبودند. ولی آسایش و ایمنی نیز بحال خود میبود. اگر چنین حالی در یکی از کشورهای اروپا رخدادی سراسر کشور بخون آغشته شدی، و آتش و شمشیر همه چیز را از میان برداشتی»[۱]
شگفتر آنکه در برابر آمادگیها و دشمنیها که از دربار و هواداران آن پدیدار میشد، مجلس جز بیپروایی نشان نمیداد و برای جلوگیری برنمیخاست. با آنکه در یکی از نشستهای نهانی مجلس در این زمینه سخن بمیان آمد و ناصرالملک که سروزیر میبود، پرده براستی نکشیده آشکاره گفت میداند که در نهان کوششهایی بزیان مجلس کرده میشود. آن سواره خواستن امیر بهادر که دلیل آشکاری بآمادگی دربار میبود در مجلس نیز گفتگو از آن بمیان آمد و برخی نمایندگان آنرا دستاویز گرفته بسخنان تندی برخاستند. لیکن بهمان تندگویی بس کرده بیاد نیاوردند که باید در پی چاره و جلوگیری باشند.
مجلس توانستی آزادیخواهان را بخریدن تفنک و افزار جنک وا دارد، و یا از شهرهای دیگر تفنگچی بخواهد، و بهرحال بسیج نیرو کند. توانستی محمدعلیمیرزا را بنام سوگندشکنی از پادشاهی بردارد و با یک کار دلیرانه نقشههای او را از هنایش اندازد، چنانکه همین کار را پس از چند روزی انجمن تبریز کرد و محمد علی میرزا را دست بسته گردانید.