شاه و سپس حاجی سید نصرالله پاسخی از سوی مجلس خواند. پس از همه آنها، شاه چون پس از تاجگزاری بمجلس نیامده و این نخستین بار آمدن او میبود، چنانکه نهاده شده بود سوگند دلبستگی بمشروطه خورد که «تمام هم خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده... قانون اساسی و مشروطیت ایران را نگهبان و بر طبق آن قوانین مقرره سلطنت» کند. نشست بدینسان پایان یافته شاه باز گردید. ولی خواهیم دید که چگونه او این پیمان و سوگند را شکست، بلکه باید گفت: این پیمان و سوگند جز برای فریب نمی بود و دلش از آن آگاهی نمیداشت.
دو تیرگی در میان تبریزیان در اینجا باز بآذربایجان برمیگردیم: در آنجا نیز داستانهایی در کار رویدادن میبود. عثمانیان در مرز روز بروز جلوتر میآمدند و کردان همچنان بآشوب و تاراج میپرداختند. با همه آهنک محتشمالسلطنه از تهران، اینان در کار خود می بودند. حاجی صمدخان مراغهای سردار مقتدر که حکمران ساوجبلاغ میبود بفرمانفرما تلگراف کرده نوید میداد که کردان را «قسمی تنبیه نماید که چشم جهانیان روشن شود» ولی خواهیم دید که با چه رسوایی از ساوجبلاغ بگریخت.
در اینهنگام در شهر تبریز دوتیرگی «مشروطه و استبداد» نیرو یافته میسترسید و رویه کشاکش بخود میگرفت. چنانکه گفتهایم از روزیکه حاج میرزا حسن مجتهد و دیگران با مشروطه دشمنی نمودند انبوهی نیز از مردم شهر پیروی از آنان کرده از مشروطه رو گردانیدند، و کم کم کینه آنرا در دل گرفتند، و در اینجا و آنجا زبان ببدگویی گشادند. اینان عنوانی جز اینکه «مشروطهخواهان لامذهبند» نمی داشتند، و هر رفتاری را که از ایشان میدیدند، راست و دروغ، دلیل «لامذهبی» ایشان میگرفتند، و چون در اینمیان مشروطه خواهان نیز روز بروز از دین دلسرد گردیده بی پروایی بیشتر مینمودند، و برخی از آنان خود کسان بیباکی میبودند، از اینرو رفته رفته بشماره بدخواهان مشروطه میافزود تا آنجا که یک دوتیرگی سترسایی گردید.
مردم کینه توز تبریز بدو بخش شده، چه بسا که پدر با پسر،