عقاید بود چنانکه اصرار دارند آتش بجان شمع فتد کاین بنا نهاد این کلمات را غیر از حجةالاسلام آخوند باحدی اظهار مکن مجملا امتناع بالاختبار شد وهو ینافی الاختبار قطعاً افسوس که نمیشود گفت چه رسد بنوشتن ظهر الفساد فی البر والبحر ...»
بدینسان یک گرهی پیش آمده بود. دربار میخواست از پیش آمد سود جوید و باین دسته از علما پشتیبانی نموده کشاکش را هرچه بزرگتر گرداند و نگزارد قانون اساسی پرداخته گردد، و اگر اینان کاری نتوانستند و قانون پرداخته شد، این زمان عنوان کند که باید علمای نجف آن را ببینند. محمدعلیمیرزا رویه دینداری و پرهیز کاری خود داده میگفت: «تا علمای نجف امضا نکنند من امضا نخواهم کرد». چون در نجف سید کاظم یزدی که یکی از مجتهدان بنام و خود از ردهٔ آخوند خراسانی و حاجی شیخ مازندرانی میبود، و دسته بزرگی از ایرانیان باو «تقلید» میداشتند، راه حاج شیخ فضلالله را پیش گرفته با مشروطه دشمنی نشان میداد، محمد علیمیرزا نیک میدانست که میانه علمای نجف یکسخنی نخواهد بود و قانون اساسی از نجف باز نخواهد گشت.
بدینسان نقشه ناانجام گزاردن جنبش مشروطهخواهی، و پدید آوردن کشاکش و زد و خورد در میان مردم کشیده، استادانه آن را پیش میبردند.
مجلسیان این نقشه را در نمییافتند، و اگر در مییافتند اندازه زیانش را نمیدانستند. اگر راستی را خواهیم در مجلس اینزمان دوتیرگی میبود. چنانکه گفتیم کسانی از نمایندگان «شریعتخواهی» مینمودند، و دیگران نیز از ترس همراهی نشان میدادند. پیروان حاجی شیخ فضلالله هوادارای از دین را شمشیری ساخته، با آن زبان هر کسی را میبریدند. برای نمونه داستان پایین را مینویسم:
سهشنبه بیست و سوم اردیبهشت (یکم ربیعالثانی) در مجلس گفتگو از قانون اساسی بمیان آمد، و چون گفته میشد تبریزیان شوریده و آنرا میخواهند سید محمدتقی هراتی که یکی از پیروان بهبهانی بوده و
بکوشش او نمایندگی دارالشوری یافته بود، و اینزمان بحاجی شیخ فضل