کارها نشان میداد و انجمن نیز با او همداستانی مینمود. دسته مجاهدان بآرامش گراییده باستواری بنیاد دستهبندیهای خود میکوشیدند. پس از آن کشاکشی که در میان قفقازیان با علی مسیو و همدستانش، دربارهٔ سردستگی پیش آمد و با فیروزی علی مسیو و همدستان او پایان پذیرفت اینان بهتر دانستند که رویه بسامانتری بدسته خود دهند، و این بود دست کیفر باز کرده، از «مرکز غیبی» فرمان کشتن چند تن از مجاهدان را دادند که با دست همراهانشان کشته گردیدند.
یکی از کشتگان یوسف خزدوز بود که از سردستگان مجاهدان بشمار میرفت و خود مرد زبانداری میبود و در انجمن و دیگر جاها پیش افتاده سخن میگفت. «مرکز غیبی» خودسریهایی ازو سراغ میداشت و این بود دستور کشتنش را داد، و چون روزنامه انجمن این سرگذشت را با جملههای نیکی برشته نوشتن کشیده و چنین پیداست که همان نوشته خود «مرکز غیبی» است اینک همانرا در پایین میآورم:
«مشهدی یوسف خزدوز تبریزی که از چندی باینطرف کسوت فداکاری را محض پیشرفت خیالات خود در بر کرده بود نقشه افعال او هر دقیقه با دست مفتشین مخفی در دایرهٔ قضاوت فرقه مجاهدین فیسبیلالله مکشوف و هر روز صفر عصیان را در نامه اعمال او میگذاشتند تا اینکه حدود قانونی این سلسله نجیبه بآخر رسیده خط اعدام بنام وی کشیده شد..
مقارن روز چهارشنبه دوم ماه در حینی که مشارالیه از میدان معروف «هفت کچل» عبور می نموده است یک نفر از مجاهدین مانند هیکل غضب راست در مقابل حریف ایستاده و خبردار کرده است: ملتفت باش تیر اجل را که قرعه فنا به نامت کشیده شده و رفتنی هستی...
گنهکار تا میرود چیزی بگوید یا جنبشی کند گلوله از ضلع چهارم و قلبش گذشته از پشتش بدر میرود و متعاقب آن یک گلوله دیگر خورده جان بجهانآفرین تسلیم میکند. دیگر یوسف خز دوز نیست...»