درد وطن راضی شود که از اسباب تنصیف ایران ذره باذهان خطور کند».
در تبریز شادروان ثقةالاسلام این تلگراف را آورده در انجمن خواند و نسخه هایی از آن برای ملایان فرستاد و گفتگوهایی رفت و چون خواست تلگراف کنندگان روشن نمیبود، و چنانکه گفتیم در تبریز آگاهی از این زمینه نمیداشتند، از اینرو نتیجهای از گفتگو بدست نیامد و سرانجام اینان نیز تلگراف درازی در پاسخ نوشتند که در آن نخست از بیپرواییهای دربار در برابر درخواست توده و نیرنک که بکار زده میشد گله گزاردند: «وقتی که اقبالالسلطنه سرحد دار بجوشد و رحیمخان بخروشد، و پاره اقدامات موحشه بتحریک اکرام السلطان در مرکز آذربایجان و در تلگرافخانه که بست عامه است و رعیت برای دادخواهی در آنجا جمع شده ظاهر شود آیا باز ملت را میشود مواخذ شمرد؟!» سپس درباره آن «مذاکره» که گفته میشد «در افواه آذربایجانی» است ناآگاهی نموده چنین پرسیدند: « مقصود از این مذاکره چیست که در حکم سم قاتل است؟... تا حال آنچه در دل و زبان آذربایجانی بوده و هست مشروطهطلبی و قانونطلبی است لاغیر»
لیکن در همان روزها یک داستان بیمگینی در تبریز رخ داد که مایهٔ دیگری برای بدگمانی گردید، و آن دوتیرگی مجاهدان و کشاکش آنان با یکدیگر بود. ما داستان پیدایش مجاهدان را آوردهایم[۱] و در اینجا باز بکوتاهی یاد میکنیم:
نخست یکسال پیش از جنبش مشروطهخواهی ایرانیان قفقاز در باکو از روی «مرامنامه» «سوسیال دموکرات» روس، دستهای بنام «اجتماعیون عامیون» پدید آوردند که نریمان نریمانوف پیشوای آنان بود . سپس چون در ایران جنبش مشروطه برخاست در تبریز شادروانان علی مسیو و حاجیعلی دوافروش و حاجی رسول صدقیانی و دیگران ، همان «مرامنامه» را بفارسی ترجمه و دسته «مجاهدان» را پدید آوردند و خود یک انجمن نهانی بنام «مرکز غیبی» بر پا کردند که رشته کار
- ↑ بخش یکم این تاریخ صفحه ۲۲۹