معمول و متداول بوده؟!..» مینویسد: «فدایی ملت و جان نثار وطن ادیب کرمانی در این روز خدمات شایانی نمود که بصدها سال از خاطرها نخواهد رفت» . مینویسد: «بالاخره چادر را خوابانیده بلکه چندین قطعه نموده بامامزاده زید برده توقیف کردند» .
بدینسان کشاکش با فیروزی آزادیخواهان پایان رسید. فردای آنروز هنگام پسین دستههای انبوهی از انجمنهای تهران در مدرسه صدر (که جایگاه انجمن اتحادیه طلاب میبود گرد) آمدند، و پیش آمد دیروزی را بمیان نهاده بشور و خروش پرداختند. کسانی از آنان بخانههای طباطبایی و امامجمعه و صدرالعلما و دیگران رفته همگی را بمدرسه آوردند. بهبهانی بدرد چشم گرفتار و از تهران بیرون میبود. سخن رانانی از ملکالمتکلمین و سید جمال و شیخ علی زرندی سخن میراندند و چنین گفته میشد که با همان انبوهی بخانههای حاجی شیخ فضل الله و دیگران ریخته و همگی را از شهر بیرون رانند.
شادروان طباطبایی بالای منبر رفت و چنین گفت: حاجی شیخ فضلالله چند روز پیش با من پیمان بسته که دیگر دشمنی با مشروطه نکند و مردم را بر سر خود گرد نیاورد، و همین را نوشته و بمن سپرده. این را گفته نوشته را بیرون آورد و بهمه نشان داد. سپس با اندرز و خواهش شور و خروش را فرو نشاند و در همان بالای منبر نوشتهای نوشته بدست مردم داد بدینسان:
بسم اللهالرحمن الرحیم من متعهدم اگر جناب شیخ فضلالله بر خلاف معاهدهای که کرده است رفتار نماید خود بشخصه او را از تهران بیرون کنم ملا محمد املی و حاجی میرزا لطف الله هم باید بروند شهر جمادیالاولی محمد بن محمد صادق الطباطبائی.
کوچیدن «شریعتخواهان» بعبدالعظیم بدینسان نشست بپایان رسید و مردم پراکنده گردیده بخانه های خود رفتند. «شریعت خواهان» میدان را بخود تنگ دیده و همان شب ملا محمد آملی و حاجی میرزا لطفالله رخت دیگر گردانیده از شهر بیرون رفته آهنگ عبدالعظیم کردند. همچنین حاجی شیخ فضل