بیوکخان کشیده بودند و راستی آنست که رشیدالملک خود از کارکنان دربار و از همدستان بیوکخان و دیگران میبود و با انجمن و مشروطه خواهان دورویه راه میرفت.
در انجمن این تلگراف را بگفتگو آوردند و کسانی از نمایندگان باز سست نهادی نشان داده آیهٔ قرآن (عفی الله عما سلف) خواندند، و داستان از آغاز اسلام و از گذشتهای پیغمبر یاد کردند، و نتیجه آن شد که پیشنهاد رشیدالملک را درباره زینهار دادن به بیوکخان و پیروانش پذیرفته ولی چنین نهادند که زنان و فرزندان او، به نوا، به تبریز فرستاده شود. نیز برای رسیدگی بتاراجها و باز گرفتن داراکهای روستاییان فرستادگانی از تبریز روانه قرهداغ شوند، و بهمینسان برای رشیدالملک آگاهی و دستور فرستادند.
بدینسان داستان قرهداغ بپایان آمد و بیوکخان بیآنکه کیفری بیند رها گردید. رشیدالملک زنان او را بتبریز نفرستاد. فرستادگانی که از تبریز رفتند آنان نیز کارهای چندانی نتوانستند و پس از دیر گاهی باز گردیدند.
اما شورش تبریز و بستگی بازار تا چند روز دیگر همچنان بر پا میبود، تا سردستگان مردم را رام گردانیدند و به باز کردن بازار وا داشتند. این شورش که ما آنرا «شورش اردیبهشت» نام نهادیم، و چنانکه دیدیم یکماه بیشتر در میان میبود، یکی از پیش آمدهای بزرگ تاریخ مشروطه بشمار است. این خود نمونهایست که اندازه دلبستگی مردم بمشروطه تا چه اندازه میبود و چگونه در راه آن زیان و آسیب را بخود هموار میگردانیدند.
این پیشامد گذشته از نتیجههای دیگر این سود را داشت که باستواری و نیرومندی دسته مجاهدان افزود، و چنانکه دیدیم پس از داستان تاخت و تاراج پسر رحیمخان و گفتگوی آنکه بشهر خواهد در آمد، پاسبانی شهر را اینان بگردن گرفتند که شبانه دسته دسته در کوچهها میگردیدند و پاسبانی مینمودند. از این گذشته در نتیجه بیمی