مأموران رسمی خود را بمیان ایشان میفرستادند و سران آنها را رسماً تحتالحمایهٔ خود قرار میدادند و گاهی نیز قراردادهایی با ایشان امضا میکردند مانند قراردادی که با دولتی مستقل امضا کرده باشند و این بستگیها را از مفاخر خود میدانستند.
پس ازین خوانندگان خواهند دید که گذشته ازین شرارتهای چادرنشینان مسلح کسان دیگر درین دوره از راههای دیگر دعوی خودسری داشته و مدتهای مدید ناحیهای را میدان تاخت و تاز خود قرار دادهاند.
اینجا قهراً اندیشهای پیش میآید و آن اینست که ایران یکی از قدیمترین کشورهای متمدن جهانست و در سه هزار سال پیش در زمانی که همهٔ ملتهای متمدن امروز پا بدایرهٔ تمدن نگذاشته بودند اساس تمدن استوار خود را گذاشته و در بسیاری از ادوار تاریخ جهان در تمدن مادی و معنوی بر کشورهای دیگر برتری داشتهاست. دریغا که این کشور درین دورهٔ صدوسیوچهار ساله بدینگونه سیر قهقرایی کردهاست. زیرا تردیدی نیست هر کشوری که افراد آن با یکدیگر سازگار نباشند و یکدیگر را بکشند و اموال یکدیگر را بیغما ببرند و زنان و فرزندان یکدیگر را برده کنند و بفروشند و هیچ وسیلهای برای منع این نابکاریها و ایجاد آسایش و امنیت وجود نداشته باشد نمیتوان آن کشور را متمدن دانست و اگر پیش از آن چنین اوضاعی برقرار نبوده است باید گفت در تمدن سیر قهقرایی کردهاست.
بدین نکته نیز باید توجه کرد که در آن زمان هر کس در ایران سفر کرده متوجه شده است که در هر گوشهٔ این کشور بزرگ که زمانی در نتیجهٔ پیوستگی و یگانگی افراد خود جهانیان را خیره کرده بود زبانی و عادات و اخلاقی و آداب و رسوم خاصی بوده که در آن گوشهٔ دیگر تغییر میکرده و در حقیقت در هر قدم از قلمرو ایلی بقلمرو ایل دیگر میرفتند و در میان این دو ایل سرحدی بود که برای عبور از آن گذرنامه لازم بود زیرا که اگر رئیس و سرکردهٔ ایل اجازه نمیداد و ایلبیکی وایلخانی دستور نداده بود نمیتوانستند وارد آن ناحیه بشوند و بسا میشد که تا کسی باج نمیداد باو راه نمیدادند. هنگامی که جنگلیان بر گیلان استیلا یافته بودند مردی بنام نمایندهٔ جنگل در تهران بود و کسی که میخواست از تهران بگیلان برود میبایست ازو جواز و در حقیقت گذرنامه بگیرد و در منجیل که حکم سرحد در میان گیلان و تهران را داشت بگماشتگان میرزا کوچک خان و جنگلیان نشان بدهد تا بتواند از آنجا بگذرد و وارد گیلان بشود.
شاید خوانندگان گمان کنند که لااقل در اندرون شهرها امنیت بوده و مردم در امان میزیستهاند و مثلاً مردم تهران در شهر گرفتاری نداشتهاند. گذشته از آنکه در هر شهری یک عده مردم نابکار بنام «الواط» و «لوطی» بودند که بهوی و هوس در مستی و عربدهجویی ممکن بود راهگذری را بکشند. عوامل دیگر برای ناامنی در شهر و اطراف آن بود و بهمین جهت بسیاری از شهرهای ایران خندق و برج و یارو وحصار داشت و دروازههایی بود که هر شب میبستند و حتی در میان محلات مختلف یک شهر مثلاً در شهر تبریز دروازه بود و در تهران نیز محلهٔ ارگ که مرکز سلطنت و دستگاه دولت بود از چهار طرف دروازه داشت و میدان سپه نیز دروازه داشت تا مردم این