و هرآدمی که گوهر حسب و نسب خویش و هنر مکتسب را در کفۀ بیمروّتی نهد و در ترازوی زبانهدار بزیان[۱] بر سنجد و خود را از زمرۀ اهل سفرۀ دونان سازد بدونان ازو حساب نباید گرفت،
اذا لم تخش عاقبة اللّیالی | و لم تستحی فاصنع ما تشاء |
و اگر نعوذ باللّه صورت افتد که تحوّل القوس رکوة روزگار دونانست و با خود گوید و این را امام سازد:
و انّی رأیت الجهل یحظی بأهله | کما کان قبل الیوم یسعد بالفضل |
بدان که چون قضا و اجل مقدّر و قوت موّقت است و رسول صلواة اللّه علیه و آله میگوید: من تشبّه بقوم فهو منهم مصاحبت فرومایگان بدان ماند که شخصی از گرمابه برآید و خویشتن را بلباس پاکیزه و عطر بیاراید و کارد و رسنی بردارد و بمزابل سگان عقور را گیرد و خصی کند چون بخانه رود از آن نه مائدۀ بر طبق تواند نهاد و نه فائدۀ بر ورق نوشت، جامه دریده و سر و ریش ملوّث و جوارح مجروح و طوق حمق و مطوّقی[۲]
در گردن بماند و بداند که طبیعت بد اصل فرومایه بهزار پایۀ نردبان بمکارم اخلاق نرسد و تا قیامت ندامت سود ندارد، کملتمس اطفاء نار بنافخ
بیت:
از کوشش و از دویدن و خدمت کس | افزون نشود بذرّۀ قیمت کس |
الحمد للّه الذی عافانا من هذا. چنین شنیدم که اصمعی عبد الملک بن قریب روزی پیش فضل بن ربیع گفت عتّابی شاعر را، که با مکانی که ترا پیش امیر المؤمنین میبینم با لباس خشن و خلق چرایی، جامۀ که لایق باشد چرا نپوشی گفت: اصلحکاللّه
- ↑ کذا در الف، ب این کلمه را ندارد، ج: بزمان، سایر نسخ: بزبان
- ↑ از مترادف آوردن این کلمه باحمق چنین معلوم میشود که مطوّقی را در فارسی مجازا بمعنی حمق یا نظایر آن استعمال میکردهاند و مطوّق ظاهرا یعنی کسی که طوق حمق بگردن گرفته و پیش مردم باین سمت موسوم شده است، امیر الشعراء معزّی گوید: زان قوم نیم من که برم از پی دیناراشعار مزوّر بر ممدوح مطوّق