وَ اِخْوَانٍ بَوَاطِنُهُمْ قِبَاحٌ | وَ اِنْ کَانَتْ ظَوَاهِرُهُمْ مِلَاحَا | |||||
حَسِبْتُ مِیَاهَ وُدِّهِم عِذَابًا | فَلَمَّا ذُقْتُهَا کَانَتْ مِلَاَحا |
چون تگی بدود و رگی بجنبد و چیزی نسنجد و ثمرهٔ عطیّه خطیئه و مِنحت محنت و عنایت جنایت بیند منیّه هنیئه شود و بداند بحقیقت که:
اِذَا ٱلجَدُّ لَمْ یُسْعِدْ فَجِدُّ ٱلفَتَی تَعَبْ | وَ اَبْطَلُ شَیْئٍ سَعْیُ مَنْ جَدَّ فِی الطَّلَبْ | |||||
فَکَمْ ضَیْعَةٍ ضَاعَتْ وَ کَمْ خُلَّةٍ خَلَتْ | وَ کَمْ فِضَّةٍ فَضَّتْ وَ کَمْ ذَهَبٍ ذَهَبْ |
درین حادثه مدّت دو ماه این ضعیف بشهر ری نَوَردهای شبانروز درهم پیخت[۱] و آب عَبرت بغربالِ دیدهٔ پر حسرت میبیخت و با آن تقدیر تدبیری جز خویش را بمطالعهٔ کتب آرام دادن ندید. یکی از ملوک را پرسیدند غایت منتهای[۲] تو چیست گفت: حَبِیبٌ اَنْظُرُ اِلَیْهِ وَ کِتَابٌ اَنْظُرُ فِیهِ، و الحقّ از مطالعهٔ اخبار و آثار قرون سوالف و ملوک غوابر و وقایع و حوادث و تبلّج عجائب و تبرّج مصائب که در ایّام هریک[۳] بود تسکین دل این مسکین حاصل میشد، با خود گفتم:
فَاِنَّ الْاُولَی بِالْطَّفِّ مِنْ آلِ هَاشِمٍ | تَآسَوْا فَسَنَّوْا لِلْکِرَام التَّآسِیَا |
تا روزی در دارالکتب مدرسهٔ شهنشاه غازی رستم بن علیّ بن شهریار در میان کتب جزوی چند یافتم در ذکر گاوبارهنبشته، با خاطرم افتاد که ملک سعید حسامالدّوله اردشیر جعل الجنّة مأواه بکرّات اوقات از من پرسیده بود که میگویند وقتی بطبرستان گاوباره لقب پادشاهی بود، در کتب تازی و پارسی هیچ جای بر تو گذشت که از کدام رهط و قبیله بود، و من از آنکه دلی داشتم بولای او معمور و حالی بآلاء او مغمور گفتم جز از لفظ گوهربار شهریار درین دیار و سایر بلاد و امصار که من طوف کردم این لقب نشنیدم و تاریخ طبرستان جز باوندنامه که بعهد ملک حسامالدّوله شهریار قارن از تکاذیب اهل قری و افواه عوامالنّاس بنظم جمع کردهاند دیگری نیافتند و ازین اندیشه این اجزاء برگرفتم و بمطالعهٔ آن مشغول شده، عُقَد سِحر و قلائد دُرّ امام أبوالحسن بن