برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۹۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

به خانه برگشت. پس از آن خواجه‌سرایان آمده او را به میهمانی ملکه بردند.

شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید مطلبت چیست؟ آنچه خواهی بخواه.

ملکه گفت: اگر من مورد عنایت شاه هستم، حیات من و ملتم را تأمین کن، چه ما دشمنی بی‌رحم داریم. شاه پرسید، که این دشمن کیست؟ ملکه هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه‌ای بگوید و چشمان خود را به زیر انداخت.

پس از آن شاه غضبناک برخاسته داخل باغ شد. هامان نیز برخاست و از ملکه تمنی کرد او را از مرگ نجات دهد، زیرا دانست، که شاه قصد کشتن او را کرده.

پس از لحظه‌ای چند شاه برگشت و دید، که هامان به بستری، که استر بر آن بود، افتاده. شاه گفت «عجب! او در خانۀ من و در حضور من به ملکه زور می‌گوید».

همین‌که این سخن از دهان شاه بیرون آمد، روی هامان را با پارچه‌ای پوشیدند.

این علامت حکم اعدام بود. یکی از خواجه‌سرایان بشاه گفت، چوبۀ داری هست، که هامان برای مردخا تهیه کرده. شاه جواب داد: الآن او را بهمان دار بکشید. در همین روز مردخا بحضور شاه آمد، چه استر اعتراف کرد، که این مرد از اقربای او است. پس از آن استر به پای شاه افتاده با چشمان پر از اشک درخواست کرد، که از اجرای فرمانی، که هامان صادره کرده بود، جلوگیری کند. شاه گفت، حکمی، چنانکه خواهی، خطاب به یهودیها بنویسان و بمهر من برسان. معمول مملکت این بود، که کسی نمی‌توانست در مقابل چنین حکمی، که باسم شاه صادر شده و بمهر او رسیده بود، مقاومت کند. بعد بی‌درنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی به یهودیها و بزرگان و حکّام ۱۲۷ ولایت، که تابع شاه و از هند تا حبشه بودند، بنویسند. این حکم را به زبانها و خطوط مختلف نوشتند، تا در ایالات بتوانند بخوانند. احکام را چاپک‌سوارانی، که بر اسبهای ممتاز و قاطر سوار بوده حرکت می‌کردند، به ایالات مختلف رسانیدند و یهودیها انتقام خود را از دشمنانشان کشیده عدّه‌ای زیاد از آنها در شوش کشتند.

تاریخ ایران باستان جلد ۱