برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۵۶۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

از بزرگان پارس را بدین وضع مشاهده کند و از بالای تخت فریاد زد: «کی تو را ناقص کرده و برای چه؟» زوپیر جواب داد: «آیا کسی جز تو می‌تواند با من چنین کاری کند؟ خودم این کار کرده‌ام و جهت آن استهزائی است، که بابلیها از پارسیها می‌کنند». داریوش گفت: «تو چه آدم پستی، زیباترین نام را با کرداری ننگ‌آور لکه‌دار می‌کنی و می‌گوئی، جهت آن محصورین‌اند. آیا تصوّر می‌کنی، که دشمن از ناقص شدن تو زودتر تسلیم خواهد شد؟ آیا دیوانه شده‌ای و جهت این کار تو همین دیوانگی است؟» زوپیر جواب داد: «اگر من نقشۀ خود را قبلا به تو می‌گفتم، تو از اجرای آن مانع می‌شدی. این است که از پیش خود این کار کردم. اگر معطلی از طرف تو نباشد، ما بابل را تسخیر خواهیم کرد. من به ارگ بابل می‌روم و می‌گویم، که بحکم تو مرا بدین حال انداخته‌اند و می‌خواهم انتقام از تو بکشم. وقتی که آنها باور کردند، من رئیس قشون می‌شوم، تو هم از طرف خود روز دهم، پس از اینکه به ارگ داخل شدم، هزار نفر، که به تلف شدن آنها بی‌قید هستی، دم دروازه‌ای، که معروف به دروازه سمیرامیس است، بگمار و هفت روز پس از آن دو هزار نفر دم دروازۀ نینوا و پس از بیست روز چهار هزار نفر دم دروازۀ کلده. تمام این سپاهیان نباید اسلحه‌ای جز خنجر داشته باشند. بیست روز پس از آن به سپاهیان خود حکم یورش عمومی بده و برای من سپاهیان پارسی را دم دروازۀ بل و کیس‌سی جا ده. من گمان می‌کنم، که پس از فتوحاتی که خواهم کرد، بابلی‌ها چنان اعتماد بمن بیابند، که کلید دروازه را هم بمن بدهند. کارهای بعد در دست من و پارسی‌ها خواهد بود». پس از آن زوپیر مانند یک نفر فراری بطرف دروازه رفت و چنان وانمود، که با ترس‌ولرز می‌رود. وقتی که دیده‌بانها او را از برجها دیدند، پائین آمده نیمی از دروازه را باز کرده پرسیدند، کیستی و برای چه آمده‌ای؟ زوپیر خود را نامید و گفت به بابلی‌ها پناه آورده. پس از این اظهار، او را بمجمع بابلی‌ها بردند و در مجمع چنین اظهار کرد: «من به داریوش گفتم، محاصره بابل را ترک کن، چه گرفتن

تاریخ ایران باستان جلد ۱