زیرا پادشاه آسور، همینکه از همراهی من با تو آگاه شده، میخواهد برای تنبیه من به ولایتم قشون بکشد. کوروش پرسید: «تا ولایت تو چقدر راه است؟» او جواب داد: «سه روز راه» - «من کی میتوانم در آنجا باشم؟» - «چون قشون تو زیاد است، بعد از هفت روز» - «بسیار خوب، برو من هم از عقب تو میآیم» بعد کوروش سران سپاه و متحدین را خواسته به آنها گفت، که موقع گاداتاس چنین است و، چون او بواسطۀ همراهی با ما مورد حملۀ پادشاه آسور شده، بر ما فرض است، که به او کمک کنیم و اگر او را تنها گذاریم، علاوه بر اینکه برای ما وهن است، در آتیه کسی طرفدار ما نخواهد شد. همه گفتند، باید چنان کنیم، که تو گوئی و کوروش ترتیب حرکت را داد، توضیح آنکه تکلیف قسمتهای قشون را معین کرد و در باب آذوقه و انتظامات لشکری در موقع حرکت و سایر مسائل دستور کافی برؤساء و صاحب منصبان داد. چیزی که در این موقع باعث حیرت رؤساء گردید، این بود، که کوروش اسامی تمام رؤساء قسمتهای قشونی و صاحب منصبان را میدانست، آنها را باسم صدا میکرد و دستور میداد. جهت آن را کوروش چنین میگفت: «غریب است، که صنعتگر اسامی آلات صنعت خود و طبیب اسامی تمام اسباب طبابت را بداند، ولی سرداری اسامی اشخاصی را، که وسایل کار او هستند، نداند و دیگر، وقتی که سرداری زیردست خود را باسم صدا کرده حکمی میدهد، مأمور، چون میبیند، که سردار او را میشناسد، با شوقی بیشتر اجرای امر میکند و الا آن سردار مضحک شبیه است به آقائی، که به خدمۀ خود میگوید «بروند آب بیارند» - «هیزم بشکنند». بر اثر چنین امر همه به یکدیگر نگاه میکنند، بیاینکه کسی از جا بجنبد، بعد هم نه کسی شرمسار است و نه میترسد، زیرا در این خطا همه شریکند».
پس از آن قشون کوروش حرکت کرد و یک دسته در جلو قشون کوروش برای تفتیش و تحقیق روانه شد. رئیس آن مأمور بود آنچه میبیند و میفهمد، فورا به کریسانتاس اطلاع دهد. کوروش جای معینی در این لشکر نداشت، زیرا او همواره از جائی به جائی میرفت و به همه چیز سرکشی میکرد.
نجات گاداتاس
(کتاب ۵، فصل ۲) یکی از صاحبمنصبان مهمّ گاداتاس چون دید، که پادشاه آسور نسبت به آقای او خشمناک است، با
تاریخ ایران باستان جلد ۱