پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۲۹۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

کوروش شد، شاه پارس امر کرد، او را از زنجیر خارج کردند و پادشاه سابق لیدی را پهلوی خود نشانده بسیار بنواخت. کرزوس خاموش نشسته فکر می‌کرد و سکوت او باعث حیرت پارسیها و خود کوروش گردیده بود. بعد او ناگهان بطرفی برگشت و، چون دید، که پارسیها خانه‌های مردم را غارت می‌کنند، رو به کوروش کرده گفت:

«شاها آیا اجازه دارم بگویم، در چه باب فکر می‌کنم یا باید خاموش بنشینم؟» کوروش جواب داد: «هرچه خواهی بگو.» کرزوس پرسید، این جمعیت با این جدّ چه می‌کنند؟ کوروش - «شهر تو را غارت می‌کنند و خزانۀ تو را می‌ربایند». کرزوس - «نه شهر مرا غارت می‌کنند و نه خزائن مرا می‌ربایند، من دارای چیزی نیستم، آنچه می‌کنند با مال و منال تو است» کوروش از این جواب متنبه شد و اطرافیان خود را دور کرده به کرزوس گفت: «عقیدۀ تو در باب اوضاع حاضره چیست؟». کرزوس جواب داد: «چون خدایان مرا بندۀ تو کرده‌اند، تکلیف خود می‌دانم، که اگر چیزی را بهتر از دیگران می‌فهمم بگویم. پارسیها برحسب طبیعتی، که دارند، اندازه نمی‌فهمند، اگر اکنون اجازه دهی، که شهر را غارت و وجوه زیاد اندوخته کنند، بعد بر تو قیام خواهند کرد. اگر بپسندی، آنچه گویم بکن. بهر دروازه چند نفر نیزه‌دار بگمار، تا غارت‌کنندگان را توقیف کرده باین بهانه، که باید عشر اموال غارت‌شده را برای خدا نیاز داد، خاسته‌ها را بگیرند. باین ترتیب تو تعدّی نکرده‌ای و هم غارت‌کنندگان با میل اموال را پس خواهند داد». کوروش گفت، پند تو متین است و چنان کرد. بعد به کرزوس گفت، از من چیزی بخواه و بدانکه، آنچه خواهی بدهم. کرزوس جواب داد: «آن خواهم، که اجازه دهی این زنجیر را من برای خدای یونانی، که می‌پرستیدم، بفرستم و از او بپرسم، که آیا رواست، خدا پرستندگان خود را چنین بفریبد» بعد کرزوس شرح سؤالاتی را، که از معبد دلف راجع به جنگ با کوروش کرده بود، بیان کرد و در آخر باز اجازه خواست، که خدا را توبیخ کند. کوروش خندیده گفت، اجازه داری، که آنچه خواهی بکنی. سپس کرزوس زنجیر را با رسولانی بمعبد دلف فرستاد و دستور داد