زیرا کودکان میبینند، که بزرگتران هم فرمانبردارند. آنها تعلیم میکنند، که در خوردن و آشامیدن باید منظّم بود. چیزی که آنها را به قناعت عادت میدهد، این است، که میبینند بزرگتران فقط با اجازۀ مربّیان خود غذا میخورند. کودکان در نزد مادرانشان غذا نمیخورند، وقت غذا را مربّی معین میکند و صرف غذا با اجازه او بعمل میآید. غذای عمده آنها نان و بولاغاوتی است، که از خانه میآورند و فنجانی دارند، که با آن از رودخانه آب میآشامند. به آنها میآموزند، که چگونه تیر و زوبین اندازند. این است تربیت کودکان از زمان تولّد تا سنّ ۱۶ یا ۱۷ سالگی. پس از آن آنها در طبقۀ نوجوانان داخل میشوند. طرز تربیت نوجوانان چنین است: در مدّت ده سال، از زمانی که از کودکی بیرون آمدهاند، آنها در اطراف ابنیه دولتی برای حفظ امنیت و برای عمل کردن به میانهروی میخوابند.
در این سنّ جوانان به نظارت مخصوصی احتیاج دارند. روزها آنها خودشان را باختیار مربّی میگذارند و او در موارد مقتضی آنان را به کارهای عامالمنفعه میگمارد یا، اگر لازم باشد، آنها در اطراف ابنیه دولتی میمانند. وقتی که شاه برای شکار بیرون میآید و این کار در هر ماه چند دفعه روی میدهد، نصف این پاسبانان را با خود به شکار میبرد. اشخاصی که همراه او میروند، باید این اسلحه را دارا باشند:
یک کمان، یک ترکش، شمشیری در غلاف یا یک تبر، سپری، که از ترکۀ بید بافته، دو زوبین برای اینکه یکی را انداخته و دیگری را، اگر لازم است، بدست داشته باشند.
اگر پارسیها شکار را ورزش عمومی میدانند و اگر شاه در رأس شکارچیان، چنانکه بجنگی رود، حرکت میکند، از این جهت است، که او شکار را آموزگاه حقیقی جنگ میپندارد. واقعا هم چنین است: شکار میآموزد، که صبح برخیزند، در سرما و گرما بردبار باشند، راه بروند، بدوند، بحیوان از هر طرف، که بیاید، تیر اندازند و زوبین افکنند. غالبا، وقتی که انسان یک حیوان قوی در جلو خود میبیند، روحش تیزتر میشود، زیرا در این وقت لازم است، که شکارچی ضربتی بحیوان وارد آرد یا خود را از حملۀ او ایمن بدارد. بنابراین، مشکل است در شکار
تاریخ ایران باستان جلد ۱