برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۲۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

که او گفته بود. بعد نزد هارپاک رفته گفت، امر شاه را اجرا کردم، کس بفرست، جسد طفل را معاینه کند. هارپاک از اسلحه‌دارهای خود چند تن برای تفتیش فرستاد و بعد امر کرد جسد پسر چوپان را در مقبرۀ شاهی باسمی دیگر دفن کردند. چون طفل بسنّ ده سالگی رسید، همبازی امرازادگان شد. پس از آن روزی چنین اتفاق افتاد، که همسالگان او در موقع بازی متفق شدند شاهی انتخاب کنند و کوروش را، که «پسر چوپان» می‌گفتند، شاه کردند. او رفقای خود را به دسته‌هائی تقسیم کرد، عدّه‌ای را اسلحه‌دار خواند، چند تن برای ساختن قصری معین کرد، یکی را چشم شاه نامید و دیگری را مفتش خواند. بعد در حین بازی یکی از رفقای کوروش، که پسر آرتم‌بارس مادی بود، نخواست حکم او را اجرا کند و کوروش امر کرد پسر را گرفته سخت تنبیه کردند. بعد او، همین‌که خلاصی یافت، بشهر رفته شکایت پسر چوپان را به پدر خود برد و او پسر را برداشته نزد آستیاگ رفت و پشت او را بشاه نشان داده گفت: «شاها - نگاه کن که بندۀ تو «پسر چوپان» چگونه با پسر من رفتار کرده.» شاه چوپان و پسرش را احضار کرد و چون حاضر شدند رو به پسر چوپان کرده گفت: «تو چگونه جرئت کردی با پسر کسی، که بعد از من شخص اوّل است، چنین معامله کنی؟» کوروش جواب داد «در این امر حق با من است، زیرا مرا به شاهی انتخاب کردند و همه اوامر مرا اجرا کردند جز او، که اعتنائی بحرف من نداشت، این بود که تنبیهش کردم، حالا، اگر مستحق مجازات می‌باشم، اختیار با تو است» وقتی که پسر چوپان این سخنان را می‌گفت، آستیاگ از شباهت او با خودش و از جلادت و جودت او متحیر بود. بعد مدّتی را، که از واقعۀ افکندن طفل به کوه تا آن روز گذشته بود، بخاطر آورده، سن پسر چوپان را در نظر گرفته در اندیشه شد. پس از آن برای اینکه آرتم‌بارس را دور کرده تحقیقاتی از چوپان کند به او گفت: «آرتم‌بارس - من چنان کنم، که نه تو از من شکوه داشته باشی، نه پسرت» بعد او را مرخص کرده فرمود چوپان را به اندرون بردند و در آنجا از او پرسید: «این طفل از کجاست و کی او را به تو داده؟» چوپان جواب داد: «این

تاریخ ایران باستان جلد ۱