و نگاه دارنده وی پیدا شد، و ما همگان از کار وی معزول گشتیم، گفتند ناچار بباید فرستاد تا وی آگاه شود که حال چیست و سخن خویش پس ازین با بکتکین حاجب گوید، گفت کدام کس برد نزدیک وی؟ گفتند هر کس که حاجب گوید. دانشمند[۱] نبیه و مظفر حاکم را گفت نزدیک امیر محمد روید و این نامه بر وی عرضه کنید و او را لختی پند دهید و سخن نیکو گوئید و باز نمائید که رأی خداوند سلطان بباب وی سخت خوبست و چون ما بندگان بدرگاه عالی رسیم خوبتر کنیم، و در این دو سه روز این قوم بتمامی از اینجا بروند و سر و کار تو اکنون با بکتکین حاجب است و وی مردی هشیار و خردمند است و حق بزرگیت را نگاه دارد، تا آنچه باید گفت با وی می گوید.[۲]
و این دو تن برفتند[۳] با بکتکین بگفتند که بچه شغل آمدهاند، که بی مثال وی کسی بر قلعت نتوانستی شد. بکتگین کدخدای خویش را با ایشان نامزد کرد و بر قلعت رفتند و پیش امیر محمد شدند و رسم خدمت را[۴] بجای آوردند امیر گفت خبر برادرم چیست و لشکر کی خواهد رفت نزدیک وی؟ گفتند خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روز همه لشکر بروند و حاجب بزرگ بر اثر ایشان و بندگان بدین[۵] آمدهاند، و نامه بامیر دادند، بر خواند و لختی تاریکی در وی پیدا آمد، نبیه گفت زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است حق امیر را نگاه دارد و مهربانی نماید، دل بد نباید کرد و بقضای خدای عزوجل رضا باید داد. و ازین باب بسیار سخن[۶] نیکو گفت و فذلک[۷] آن بود که بودنی بوده است بسر نشاط بازباید شد که گفته اند المقدّرُ
- ↑ دانشمند بطور مطلق فقیه را می گفتهاند.
- ↑ مثل جمله صفحه پیش است (حاشیه شماره ۴).
- ↑ رفتن گفتن غالبا بدون و او عطف آمده است.
- ↑ کذا در همه نسخهها، ظ: رسم خدمت (بدون را)
- ↑ یعنی برای اینکار (اشاره بنامه).
- ↑ مو: سخنهای نیکو
- ↑ فذلک بر وزن مسالک بمعنی خلاصه و اجمال. خاقانی میگوید تا حشر فذلک بقا باد توقیع تو دادگستران را. این کلمه اصلا اصطلاح حسابداری بوده است و خلاصهیی را که پس از ذکر تفاریق یعنی تفصیلات مینوشتهاند چنین می نامیدهاند، هرندی شاعر گوید (محاسن اصفهان ص ۱۱۰) اری سمحاء الناس طراً کانهم تفاریق حسبان و انت فذلکا، در عربی از این کلمه فعلی بر وزن دحرج ساخته شده است، در قاموس گوید: فذلک حسابه انهاه و فرغ منه، مخترعة من قوله اذا اجمل حسابه فذلک کذا و کذا